متن صحبت دكتور همت فاريابي
به دهمين سالگرد شهادت عبدالعلي مزاري
دوازدهم مارچ 2005 ميلادي
بسم الله الرحمن الرحيم
اولتر از همه اجازه بدهيد تا منت داري عميق و خالصانه خود را به حضور سازماندهندگان اين روز با وقار كه بخاطر بزرگداشت از روز شهادت استاد شهيد عبالعلي مزاري اين مبارز راه حق و آزادي برگزار شده است ، نسبت دعوتيكه از من صورت گرفت ابراز نموده و درود بي پايان بروح و روان اين مرد تاريخ و علمبردار استبداد شكن شهيد كبير عبدالعلي مزاري بفرستم .
مزاري شهيد كه الگوي مبارزه عليه نابرابري سياسي و اجتماعي دهه اخير قرن بيستم در تاريخ معاصر افغانستان ميباشد در نتيجه يك توطئه پنهان ازطرف طالبان عهد شكن و روبا صفت بتاريخ بيست ويكم ماه حوت 1373 هجري شمسي يكجا با يارانش فجيعانه و ناجوانمردانه به شهادت رسيده و به صف قهرمانان تاريخ پيوست ، او يك هزاره بود .
طالبان هيله گر و پيمان شكن كه جرئت و توان روبرويي رزمي مردانه وار را با هزاره ها برهبري استاد شهيد مزاري نداشت و از فرط حريصي غصب قدرت در سدد تكوين پلان مكاره گي همچون روباي بزدل برامد و استاد مزاري را با يارانش به مذاكره فرا خوانده و جنايت دور از عقلانيت و انسانيت را به اجرا درآورد . همچنانيكه با گذشت چندسال مسعود شهيد طعمه دسيسه اين نابكاران تاريخ گرديد . حمله انتهاري ناكام به جان عبدالرشيد دوستم بروز عيد سعيد اضحي در شهر شبرغان ، سوّ قصد عليه حامد كرزي در قندهار و جنوبي ادامه همان سياست شيطاني است كه ريشه هاي عميق آنرا ميتوان در صفحات سياه تك قدرتي ها و امتياز خواهي هاي قومي و قبيلوي تاريخ سراغ نمود .
همانطوريكه تاريخ گواهي ميدهد استبداد و سركوبگري ها عليه مليت هزاره بخاطر غرور ، شهامت و نافرماني اش از سلاطين جبار و سيستم هاي ناعادلانه سياسي و اجتماعي در بيش از صد سال برميگردد .
دوران امير عبدالرحمن منحيث آغازگر بيداد و نسل كشي عليه مردم هزاره يكي از صفحات ننگين تاريخ كشور ميباشد كه از ترسيم فجايع آن دوره قلم را آر ميآيد .
مقاومت بي باكانه مردم هزاره عليه امارت منفور امير عبدالرحمن كه متآسفانه زمزمه هايي در احياي چنين سيستم از گوشه و كنار بگوش ميرسد ، بنام شورش هزاره جات 1269 _ 1270 هجري شمسي درقلب تاريخ ثبت گرديده است .
باوجود آنكه شرح واقعي حوادث تاريخي بدست گماشتگان مهره هاي انحصارطلبان قدرت سياسي تحريف گرديده است ولي بنابر وسعت ابعاد استبداد ازيكطرف ، شهامت و مردانگي هزاره ها از جانب ديگر باعث گرديده تا حقايق مهوري در تاريخ محسوس و مشهود باشد .
درينجا تذكار نمونه چند از جهالت امير و شهامت مردم هزاره كه از (( حقيقت التواريخ )) اقتباس گرديده بيمورد نخواهد بود :
علماي ملت تفريق مصلح و مفسد نكرده همه هزاره ها را تكفير كردند ..... اينها ديگر خود را كشته و مال و عيال خود را تاراج شده پنداشته تن به مرگ نهادند و تمرد آغاز كردند البته تا پاي مرگ سر به خط فرمان نخواهند نهاد . مامورين نظامي امير كه در غزني بودند به عده يي از سركردگان هزاره كاغذي به اين شرح نوشتند ـ بيعت پادشاه ما را قبول كنيد و جنگ را موقوف بداريد ..... چون هزاره ها به قوت خود مغرور بودند مكتوبي به امضاي بيست نفر به جواب نامه امير نوشتند ـ اگر شما به استظهار امير جسماني خود مغروريد ، ما به استظهار امير روحاني خود مغرورتر ميباشيم ..... به جهت خوبي و سلامتي خودتان به شما صلاح ميدهيم كه بايد از ما دوري بجوئيد . (( صفحه 249 حقيقت التواريخ ))
امير عبدالرحمن به هزاره جات اعلاميه تبليغاتي منتشر ساخت كه متن آن ازين قرار بود : با مردم هزاره عداوت نداشته و ندارم اگر ميداشتم يكنفر آنها را در افغانستان نميگذاشتم .
درجاي ديگر امير تشنه به خون هزاره ميگويد : ..... وجود ايشان را از مملكت نيست و نابود ميكردند ..... من نيت دارم تا اراضي و املاك هزاره ها را به افغانان دراني بدهم . مسلمآ درين اعلاميه تبليغاتي و گفتار امير نيات اصلي و ناپاك امير نهفته است .
درباره عمومي بودن قيامهاي مردم سلحشور هزاره و اتفاق عمل شان چنين آمده است : محمد حسين خان حاكم هزاره جات مخالف امير شد ..... نه تنها هزاره هاي تازه تابع شده قيام نمودند بلكه هزاره هاي سرخ سنگ كه بطرف شمال غزنين سكونت داشت اغوا نمودند و آتش شورش در تمام ولايات هرجا كه هزاره بود مشتعل گرديد حتي محبوسين هزاره كه در كابل بادند و ملازمين دولتي و مستخدمين شخصي امير فرار نموده با شورشيان يكجا شدند ، حتي اهالي ده افشار و هزاره هاي قلعه جات اطراف كابل با مخالفين ملحق شدند ..... قيام مردم تركمن و پارسا و شيخ علي ، دهراود و هزاره هاي دههله ارغنداب برپا شد . و هكذا مير يزدانبخش بهسودي ، مردم جغري بهسود و سه قوم جاغوري پشي ، شيرداغ و قلندر ، نايب يوسف علي از قوم هيچه هزاره و مردم مسكه جاغوري قيام كردند .
بقول كاتب هزاره در ماه شوال 1309 هجري قمري به تعداد يكصد هزار نفر لشكر ملكي و چهل فوج پياده و سواره عسكري نظامي در هزاره جات مشغول نبرد عليه هزاره ها بودند . (( صفحه 249 حقيقت التواريخ ))
در بيست و چهار شوال 1309 قاضي قلات ملا عبدالصمد در مورد اسراي هزاره ها از امير هدايت خواست و امير هدايت داد كه مردان محبوس را به قتل برسان ، دختران زنان و پسران برده و كنيز باشند . ملاي مذكور 101 نفر مرد هزاره را بقتل رساند .
درين وقت فيض الله خان دفعه دار كه جهت جمع آوري ماليات با سه صد تن سواره نظام به هزاره دهراود رفته بود ند كه در علاقه گيزاب او را با سه صد تن سواره نظامش هزاره ها دستگير كردند اما به وساطت بزرگ قوم سيد شمس الدين كه از سادات هزاره بود از كشتن رهايي يافتند . (( صفحه 251 حقيقت التواريخ ))
اين دو برخورد متفاوت از جانب امير و از جانب هزاره ها كه امير آنها را اشرار ناميده بود نشان ميدهد كه روش اشرار را خود امير در پيش گرفته بود .
امير بخاطر راندن هزاره ها از ملك آبايي شان ويا حداقل مهار ساختن آنها از روش سركوبگري و نسل كشي تا تكفير هزاره ها توسط مسلمان نمايان كاسه ليس درباري و ملايان انگليسي كار گرفته است .
ملا فيض محمد كاتب هزاره درين مورد چنين مينويسد : چون آتش جنگ هزاره ها به غايت ملتهب گرديد و شراره اش پيشي گرفت ، هواخواهان دولت را كار شگفتي روي داد . درين وقت مير احمد شاه خان فتواي تكفير هزاره ها را صادر كرد و بعينيه اين عبارات و كلمات را رقم كرده به مهر پادشاهي رسانيد و در اطراف و اكناف ولايات انتشار داد كه متن آنها ازين قرار بود : چون كفر اشرار هزاره ، دايه ، فولاد ، زوالي و سلطان احمد و ارزگاني و غيره به جايي رسيده است كه بر جميع غازيان و مسلمانان حكم كفر كرده اند . سركار اعلي در قلع و قمع بنياد اين بيدينان كه اثري از ايشان درآن محال و خلال و جبال نماند و املاك شان دربين اقوام غلجايي و دراني تقسيم شود . چنين سرشته و تجويز فرموده اند كه سپاه نصرت پناه نظامي و اولسي از هر سمت و جانب مملكت خداداد افغانستان آنچنان در خاك طوايف باغيه هزاره جات جمع شوند كه نفري ازآن طوايف گمراهان جان به سلامت نبرند و رها نشوند زيراكه اغواي آن طايفه كفار اشرار هم مليتيست و قتل و تاراج آنها لازم است . (( صفحه 250 حقيقت التواريخ ))
اين فتوايي است كه خود گوياي حقايق وحشتناك تاريخ ميباشد و از چنين فتوا ها در وقت ضعف نظامي امير عبدالرحمن عليه هزاره ها توسط ملا هاي امير زياد صادر شده است .
موضوع مختصر فوقآ ذكر شده دو ويا سه موردي است كه بطور نمونه اظهار گرديد كه بيانگر قهرماني ها و شهامت مردم هزاره و فجايع امير عبدالرحمن عليه اين مردم است و به ارتباط ابعاد وسيع اين اعمال كتابهاي بيشمار تحرير شده است .
اگر از تذكار دور دوم استبداد توسط هاشم خام جلاد بخصوص عليه مليت هزاره بخاطر جلوگيري از تطويل كلام گذشت نماييم ، دور سوم استبداد عليه مليت ها بطور عموم و مليت هزاره بطور اخص همانا دوران وحشت طالبان ميباشد كه با گذشت بيش از صد سال بار ديگر فتواي تكفير هزاره ها از طرف عمال طالبان بي فرهنگ زمزمه گرديده نه تنها رهبر محبوب القلوب مردم هزاره عبدالعلي مزاري در اثر دسيسه پنهان و ناجوانمردانه بقتل رسيد بلكه اين اوباشان تاريخ قامت بودا را كه نمايانگر تاريخ چندين هزار ساله اين مردم با فرهنگ تاريخي است به زمين فرو ريختند .
حالا سوال درينجاست كه آيا متانت در راه حق طلبي يك قوم ويا يك مليت را با ترور ، دسيسه و سبوتاژ ميتوان جلو آنرا گرفته و مهار نمود ؟ !
همانطوريكه فوقآ تفسير گرديد در تاريخ سياه و تاريك اين دوره هاي نامبرده ، مردم مليت هزاره كه يكي از وارثين برحق اين مرز و بوم بوده چندين بار به ادوار مختلف مورد تاخت و تاز و نسل كشي اوباشان تاريخ قرار گرفته نه تنها سران آنها ترور گرديده و تلاش بخاطر نابودي فرهنگ شان صورت گرفته است بلكه فرد فرد از مردم هزاره با اسير شدن به دست دشمن زير تيغ هزاره ستيزان جان باخته اند . اما اين نسل كشي ها و وحشي گري ها برعليه مردم هزاره نه تنها موجوديت آنها را نتوانست خنثي نمايد بلكه برعكس مردم قهرمان هزاره از نسلي به نسلي آبديده تر ، قاطع تر و مصمم تر گرديده و همت والاي ازخودگذري آنها در هجوم نخست طالبان در مزارشريف تبارز نمود و بالآخره آنها توانستند در برابر استبداد قدعلم نموده و با صداي رسا بگويند نه !!
ما نيز وارث مساوي الحقوق اين سرزمين هستيم و ديگر استبداد را نخواهيم پذيرفت .
شرح واقعيت هاي تاريخي دوصد ساله ، جمع حوادث دونيم دهه اخير جنگ و دگرگوني ها در سطح ملي و بين المللي و تآثيرات آن بالاي مناسبات سياسي ، اجتماعي ، نظامي و فرهنگي در روند ملت سازي ، بازنگري به واقعيت هاي موجود جامعه ، ايجاد و پي ريزي پلاتفرم واحد و مشترك سياسي آينده وطن مخروبه ، مليت هاي زير استبداد و منزوي از شراكت در قدرت سياسي و دولتي كشور آبايي شان افغانستان آخرالامر از خواب غفلت طولاني كه در نتيجه روش هاي مكر و حيله ، خشن و استبداد و مدداح گري هاي سياسي انحصار طلبان قدرت و مستبدين زمان فرو رفته بودند ، بيدار شده اند و ديگر نميخواهند بارننگين استبداد را متحمل شده زير چكمه هاي آهنين مهره هاي عظمت طلب قبيله سالار به شيوه قبيلوي قرون وسطي يي زيست نمايند .
حالا زمان آن فرا رسيده است تا قدرت سياسي در كشور به شكل عادلانه در بين اقوام و مليت هاي مختلف ساكن افغانستان از قرار شعاع وجودي شان با ايجاد و تطبيق يك ميكانيزم سياسي علمي و عملي دموكراتيك و قابل قبول براي همگان تقسيم گرديده و راه ايجاد ملت و مدنيت براي اولين باز در تاريخ موجوديت افغانستان باز گردد تا باشد كه مليت ها و اقوام باهم برادر كشور با ايجاد جامعه عادلانه و انساني باب حيات خوشبختانه را گشوده و در رديف جوامع متمدن قرار گيرد .
مشاركت ملي كه اساس دموكراسي را در يك جامعه كثيرالمليت تشكيل ميدهد با راه و روشي كه بعداز جلسه بن تا به امروز در پيش گرفته شده است تآمين نميگردد .
قانون اساسي جديد افغانستان كه در لويه جرگه بالاي نمايندگان مردم تحميل گرديد فاقد ميكانيزم تقسيم عادلانه قدرت و همچنان فاقد توانايي تنظيم عادلانه امور سياسي و اجتماعي بوده و با واقعيت هاي جامعه سازگار نيست .
مشاركت سياسي به مفهوم درنظر گرفتن تركيب قومي در كابينه نيست بلكه مشاركت ملي قبل ازهمه تقسيم قدرت ويا صلاحيت هاي سياسي و دولتي در بين مركز و ولايات بوده و سهيم ساختن مردم در تعيين روّساي محلي دولتي چون والي ها ، شاروال ها و ولسوال ها بوده و اعطاي صلاحيت تقنيني در شورا هاي ولايتي ميباشد . نبايد از صلاحيت بيشتر ولايات در هراس بود زيراكه تمام حركات سياسي و حقوقي در ولايات تحت شعاع و كنترول قانون اساسي مركزي بوده و هيچ عمل خلاف ويا خارج از چوكات قانون اساسي قوي مركزي صورت گرفته نميتواند . اين يك بحثي است وسيع كه درين صحبت كوتاه نميتوان مسايل را با جزّيات آن تشريح كرد . بايد به اين امر معتقد بود كه بدون تقسيم عادلانه قدرت سياسي دربين مليت هاي مختلف وحدت واقعي ملي كه در نبود اين كيميا بوته همگان سوخته اند بوجود نخواهد آمد و پلان ستراتيژيكي ملت سازي نقش برآب خواهد شد .
در آخر سخن ، فراخوان من از تمام مليت ها بخصوص از مليت هزاره كه بيشتراز همه بار استبداد را بدوش كشيده است و تآثيرات فراوان در چگونگي سياست گذاري آينده كشور دارد اينست كه متآسفانه احياي دوباره استبداد در جامعه دردمند ما سايه افگنده است و اين خطر ايجاب ميكند تا علمبرداران ضد استبداد از تمام اقوام و مليت هاي افغانستان صفوف خود را هرچه فشرده تر و آگاهي سياسي خود را در باره رسيدن به حقوق حقه شهروندي خويش متعالي تر نموده و گامهاي موّثر را بخاطر مهو بازرويده هاي استبداد بردارند تا باشد كه اين وطن براي پشتون ، تاجيك ، هزاره ، اوزبيك وغيره اقوام و مليت هاي ساكن به مهد آرامش ، صلح و خوشبختي مبدل گردد .
درود به روان پاك استاد شهيد عبدالعلي مزاري
تشكر از توجه تان
دوازدهم مارچ 2005 ميلادي
بسم الله الرحمن الرحيم
اولتر از همه اجازه بدهيد تا منت داري عميق و خالصانه خود را به حضور سازماندهندگان اين روز با وقار كه بخاطر بزرگداشت از روز شهادت استاد شهيد عبالعلي مزاري اين مبارز راه حق و آزادي برگزار شده است ، نسبت دعوتيكه از من صورت گرفت ابراز نموده و درود بي پايان بروح و روان اين مرد تاريخ و علمبردار استبداد شكن شهيد كبير عبدالعلي مزاري بفرستم .
مزاري شهيد كه الگوي مبارزه عليه نابرابري سياسي و اجتماعي دهه اخير قرن بيستم در تاريخ معاصر افغانستان ميباشد در نتيجه يك توطئه پنهان ازطرف طالبان عهد شكن و روبا صفت بتاريخ بيست ويكم ماه حوت 1373 هجري شمسي يكجا با يارانش فجيعانه و ناجوانمردانه به شهادت رسيده و به صف قهرمانان تاريخ پيوست ، او يك هزاره بود .
طالبان هيله گر و پيمان شكن كه جرئت و توان روبرويي رزمي مردانه وار را با هزاره ها برهبري استاد شهيد مزاري نداشت و از فرط حريصي غصب قدرت در سدد تكوين پلان مكاره گي همچون روباي بزدل برامد و استاد مزاري را با يارانش به مذاكره فرا خوانده و جنايت دور از عقلانيت و انسانيت را به اجرا درآورد . همچنانيكه با گذشت چندسال مسعود شهيد طعمه دسيسه اين نابكاران تاريخ گرديد . حمله انتهاري ناكام به جان عبدالرشيد دوستم بروز عيد سعيد اضحي در شهر شبرغان ، سوّ قصد عليه حامد كرزي در قندهار و جنوبي ادامه همان سياست شيطاني است كه ريشه هاي عميق آنرا ميتوان در صفحات سياه تك قدرتي ها و امتياز خواهي هاي قومي و قبيلوي تاريخ سراغ نمود .
همانطوريكه تاريخ گواهي ميدهد استبداد و سركوبگري ها عليه مليت هزاره بخاطر غرور ، شهامت و نافرماني اش از سلاطين جبار و سيستم هاي ناعادلانه سياسي و اجتماعي در بيش از صد سال برميگردد .
دوران امير عبدالرحمن منحيث آغازگر بيداد و نسل كشي عليه مردم هزاره يكي از صفحات ننگين تاريخ كشور ميباشد كه از ترسيم فجايع آن دوره قلم را آر ميآيد .
مقاومت بي باكانه مردم هزاره عليه امارت منفور امير عبدالرحمن كه متآسفانه زمزمه هايي در احياي چنين سيستم از گوشه و كنار بگوش ميرسد ، بنام شورش هزاره جات 1269 _ 1270 هجري شمسي درقلب تاريخ ثبت گرديده است .
باوجود آنكه شرح واقعي حوادث تاريخي بدست گماشتگان مهره هاي انحصارطلبان قدرت سياسي تحريف گرديده است ولي بنابر وسعت ابعاد استبداد ازيكطرف ، شهامت و مردانگي هزاره ها از جانب ديگر باعث گرديده تا حقايق مهوري در تاريخ محسوس و مشهود باشد .
درينجا تذكار نمونه چند از جهالت امير و شهامت مردم هزاره كه از (( حقيقت التواريخ )) اقتباس گرديده بيمورد نخواهد بود :
علماي ملت تفريق مصلح و مفسد نكرده همه هزاره ها را تكفير كردند ..... اينها ديگر خود را كشته و مال و عيال خود را تاراج شده پنداشته تن به مرگ نهادند و تمرد آغاز كردند البته تا پاي مرگ سر به خط فرمان نخواهند نهاد . مامورين نظامي امير كه در غزني بودند به عده يي از سركردگان هزاره كاغذي به اين شرح نوشتند ـ بيعت پادشاه ما را قبول كنيد و جنگ را موقوف بداريد ..... چون هزاره ها به قوت خود مغرور بودند مكتوبي به امضاي بيست نفر به جواب نامه امير نوشتند ـ اگر شما به استظهار امير جسماني خود مغروريد ، ما به استظهار امير روحاني خود مغرورتر ميباشيم ..... به جهت خوبي و سلامتي خودتان به شما صلاح ميدهيم كه بايد از ما دوري بجوئيد . (( صفحه 249 حقيقت التواريخ ))
امير عبدالرحمن به هزاره جات اعلاميه تبليغاتي منتشر ساخت كه متن آن ازين قرار بود : با مردم هزاره عداوت نداشته و ندارم اگر ميداشتم يكنفر آنها را در افغانستان نميگذاشتم .
درجاي ديگر امير تشنه به خون هزاره ميگويد : ..... وجود ايشان را از مملكت نيست و نابود ميكردند ..... من نيت دارم تا اراضي و املاك هزاره ها را به افغانان دراني بدهم . مسلمآ درين اعلاميه تبليغاتي و گفتار امير نيات اصلي و ناپاك امير نهفته است .
درباره عمومي بودن قيامهاي مردم سلحشور هزاره و اتفاق عمل شان چنين آمده است : محمد حسين خان حاكم هزاره جات مخالف امير شد ..... نه تنها هزاره هاي تازه تابع شده قيام نمودند بلكه هزاره هاي سرخ سنگ كه بطرف شمال غزنين سكونت داشت اغوا نمودند و آتش شورش در تمام ولايات هرجا كه هزاره بود مشتعل گرديد حتي محبوسين هزاره كه در كابل بادند و ملازمين دولتي و مستخدمين شخصي امير فرار نموده با شورشيان يكجا شدند ، حتي اهالي ده افشار و هزاره هاي قلعه جات اطراف كابل با مخالفين ملحق شدند ..... قيام مردم تركمن و پارسا و شيخ علي ، دهراود و هزاره هاي دههله ارغنداب برپا شد . و هكذا مير يزدانبخش بهسودي ، مردم جغري بهسود و سه قوم جاغوري پشي ، شيرداغ و قلندر ، نايب يوسف علي از قوم هيچه هزاره و مردم مسكه جاغوري قيام كردند .
بقول كاتب هزاره در ماه شوال 1309 هجري قمري به تعداد يكصد هزار نفر لشكر ملكي و چهل فوج پياده و سواره عسكري نظامي در هزاره جات مشغول نبرد عليه هزاره ها بودند . (( صفحه 249 حقيقت التواريخ ))
در بيست و چهار شوال 1309 قاضي قلات ملا عبدالصمد در مورد اسراي هزاره ها از امير هدايت خواست و امير هدايت داد كه مردان محبوس را به قتل برسان ، دختران زنان و پسران برده و كنيز باشند . ملاي مذكور 101 نفر مرد هزاره را بقتل رساند .
درين وقت فيض الله خان دفعه دار كه جهت جمع آوري ماليات با سه صد تن سواره نظام به هزاره دهراود رفته بود ند كه در علاقه گيزاب او را با سه صد تن سواره نظامش هزاره ها دستگير كردند اما به وساطت بزرگ قوم سيد شمس الدين كه از سادات هزاره بود از كشتن رهايي يافتند . (( صفحه 251 حقيقت التواريخ ))
اين دو برخورد متفاوت از جانب امير و از جانب هزاره ها كه امير آنها را اشرار ناميده بود نشان ميدهد كه روش اشرار را خود امير در پيش گرفته بود .
امير بخاطر راندن هزاره ها از ملك آبايي شان ويا حداقل مهار ساختن آنها از روش سركوبگري و نسل كشي تا تكفير هزاره ها توسط مسلمان نمايان كاسه ليس درباري و ملايان انگليسي كار گرفته است .
ملا فيض محمد كاتب هزاره درين مورد چنين مينويسد : چون آتش جنگ هزاره ها به غايت ملتهب گرديد و شراره اش پيشي گرفت ، هواخواهان دولت را كار شگفتي روي داد . درين وقت مير احمد شاه خان فتواي تكفير هزاره ها را صادر كرد و بعينيه اين عبارات و كلمات را رقم كرده به مهر پادشاهي رسانيد و در اطراف و اكناف ولايات انتشار داد كه متن آنها ازين قرار بود : چون كفر اشرار هزاره ، دايه ، فولاد ، زوالي و سلطان احمد و ارزگاني و غيره به جايي رسيده است كه بر جميع غازيان و مسلمانان حكم كفر كرده اند . سركار اعلي در قلع و قمع بنياد اين بيدينان كه اثري از ايشان درآن محال و خلال و جبال نماند و املاك شان دربين اقوام غلجايي و دراني تقسيم شود . چنين سرشته و تجويز فرموده اند كه سپاه نصرت پناه نظامي و اولسي از هر سمت و جانب مملكت خداداد افغانستان آنچنان در خاك طوايف باغيه هزاره جات جمع شوند كه نفري ازآن طوايف گمراهان جان به سلامت نبرند و رها نشوند زيراكه اغواي آن طايفه كفار اشرار هم مليتيست و قتل و تاراج آنها لازم است . (( صفحه 250 حقيقت التواريخ ))
اين فتوايي است كه خود گوياي حقايق وحشتناك تاريخ ميباشد و از چنين فتوا ها در وقت ضعف نظامي امير عبدالرحمن عليه هزاره ها توسط ملا هاي امير زياد صادر شده است .
موضوع مختصر فوقآ ذكر شده دو ويا سه موردي است كه بطور نمونه اظهار گرديد كه بيانگر قهرماني ها و شهامت مردم هزاره و فجايع امير عبدالرحمن عليه اين مردم است و به ارتباط ابعاد وسيع اين اعمال كتابهاي بيشمار تحرير شده است .
اگر از تذكار دور دوم استبداد توسط هاشم خام جلاد بخصوص عليه مليت هزاره بخاطر جلوگيري از تطويل كلام گذشت نماييم ، دور سوم استبداد عليه مليت ها بطور عموم و مليت هزاره بطور اخص همانا دوران وحشت طالبان ميباشد كه با گذشت بيش از صد سال بار ديگر فتواي تكفير هزاره ها از طرف عمال طالبان بي فرهنگ زمزمه گرديده نه تنها رهبر محبوب القلوب مردم هزاره عبدالعلي مزاري در اثر دسيسه پنهان و ناجوانمردانه بقتل رسيد بلكه اين اوباشان تاريخ قامت بودا را كه نمايانگر تاريخ چندين هزار ساله اين مردم با فرهنگ تاريخي است به زمين فرو ريختند .
حالا سوال درينجاست كه آيا متانت در راه حق طلبي يك قوم ويا يك مليت را با ترور ، دسيسه و سبوتاژ ميتوان جلو آنرا گرفته و مهار نمود ؟ !
همانطوريكه فوقآ تفسير گرديد در تاريخ سياه و تاريك اين دوره هاي نامبرده ، مردم مليت هزاره كه يكي از وارثين برحق اين مرز و بوم بوده چندين بار به ادوار مختلف مورد تاخت و تاز و نسل كشي اوباشان تاريخ قرار گرفته نه تنها سران آنها ترور گرديده و تلاش بخاطر نابودي فرهنگ شان صورت گرفته است بلكه فرد فرد از مردم هزاره با اسير شدن به دست دشمن زير تيغ هزاره ستيزان جان باخته اند . اما اين نسل كشي ها و وحشي گري ها برعليه مردم هزاره نه تنها موجوديت آنها را نتوانست خنثي نمايد بلكه برعكس مردم قهرمان هزاره از نسلي به نسلي آبديده تر ، قاطع تر و مصمم تر گرديده و همت والاي ازخودگذري آنها در هجوم نخست طالبان در مزارشريف تبارز نمود و بالآخره آنها توانستند در برابر استبداد قدعلم نموده و با صداي رسا بگويند نه !!
ما نيز وارث مساوي الحقوق اين سرزمين هستيم و ديگر استبداد را نخواهيم پذيرفت .
شرح واقعيت هاي تاريخي دوصد ساله ، جمع حوادث دونيم دهه اخير جنگ و دگرگوني ها در سطح ملي و بين المللي و تآثيرات آن بالاي مناسبات سياسي ، اجتماعي ، نظامي و فرهنگي در روند ملت سازي ، بازنگري به واقعيت هاي موجود جامعه ، ايجاد و پي ريزي پلاتفرم واحد و مشترك سياسي آينده وطن مخروبه ، مليت هاي زير استبداد و منزوي از شراكت در قدرت سياسي و دولتي كشور آبايي شان افغانستان آخرالامر از خواب غفلت طولاني كه در نتيجه روش هاي مكر و حيله ، خشن و استبداد و مدداح گري هاي سياسي انحصار طلبان قدرت و مستبدين زمان فرو رفته بودند ، بيدار شده اند و ديگر نميخواهند بارننگين استبداد را متحمل شده زير چكمه هاي آهنين مهره هاي عظمت طلب قبيله سالار به شيوه قبيلوي قرون وسطي يي زيست نمايند .
حالا زمان آن فرا رسيده است تا قدرت سياسي در كشور به شكل عادلانه در بين اقوام و مليت هاي مختلف ساكن افغانستان از قرار شعاع وجودي شان با ايجاد و تطبيق يك ميكانيزم سياسي علمي و عملي دموكراتيك و قابل قبول براي همگان تقسيم گرديده و راه ايجاد ملت و مدنيت براي اولين باز در تاريخ موجوديت افغانستان باز گردد تا باشد كه مليت ها و اقوام باهم برادر كشور با ايجاد جامعه عادلانه و انساني باب حيات خوشبختانه را گشوده و در رديف جوامع متمدن قرار گيرد .
مشاركت ملي كه اساس دموكراسي را در يك جامعه كثيرالمليت تشكيل ميدهد با راه و روشي كه بعداز جلسه بن تا به امروز در پيش گرفته شده است تآمين نميگردد .
قانون اساسي جديد افغانستان كه در لويه جرگه بالاي نمايندگان مردم تحميل گرديد فاقد ميكانيزم تقسيم عادلانه قدرت و همچنان فاقد توانايي تنظيم عادلانه امور سياسي و اجتماعي بوده و با واقعيت هاي جامعه سازگار نيست .
مشاركت سياسي به مفهوم درنظر گرفتن تركيب قومي در كابينه نيست بلكه مشاركت ملي قبل ازهمه تقسيم قدرت ويا صلاحيت هاي سياسي و دولتي در بين مركز و ولايات بوده و سهيم ساختن مردم در تعيين روّساي محلي دولتي چون والي ها ، شاروال ها و ولسوال ها بوده و اعطاي صلاحيت تقنيني در شورا هاي ولايتي ميباشد . نبايد از صلاحيت بيشتر ولايات در هراس بود زيراكه تمام حركات سياسي و حقوقي در ولايات تحت شعاع و كنترول قانون اساسي مركزي بوده و هيچ عمل خلاف ويا خارج از چوكات قانون اساسي قوي مركزي صورت گرفته نميتواند . اين يك بحثي است وسيع كه درين صحبت كوتاه نميتوان مسايل را با جزّيات آن تشريح كرد . بايد به اين امر معتقد بود كه بدون تقسيم عادلانه قدرت سياسي دربين مليت هاي مختلف وحدت واقعي ملي كه در نبود اين كيميا بوته همگان سوخته اند بوجود نخواهد آمد و پلان ستراتيژيكي ملت سازي نقش برآب خواهد شد .
در آخر سخن ، فراخوان من از تمام مليت ها بخصوص از مليت هزاره كه بيشتراز همه بار استبداد را بدوش كشيده است و تآثيرات فراوان در چگونگي سياست گذاري آينده كشور دارد اينست كه متآسفانه احياي دوباره استبداد در جامعه دردمند ما سايه افگنده است و اين خطر ايجاب ميكند تا علمبرداران ضد استبداد از تمام اقوام و مليت هاي افغانستان صفوف خود را هرچه فشرده تر و آگاهي سياسي خود را در باره رسيدن به حقوق حقه شهروندي خويش متعالي تر نموده و گامهاي موّثر را بخاطر مهو بازرويده هاي استبداد بردارند تا باشد كه اين وطن براي پشتون ، تاجيك ، هزاره ، اوزبيك وغيره اقوام و مليت هاي ساكن به مهد آرامش ، صلح و خوشبختي مبدل گردد .
درود به روان پاك استاد شهيد عبدالعلي مزاري
تشكر از توجه تان
Geen opmerkingen:
Een reactie posten