• بازگشت به صفحه اصلی
  • maandag 19 november 2007

    ميز مدور بی بی سی درمورد “ملت سازی”

    http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/story/2007/10/071022_k-ram-nation-building6.shtml

    متن مصاحبه داكترهمت فاريابی ، ولی محمد زيارمل و انجنير غلام سخی ارزگانی با اسدالله شفايی “بحث ملت سازی در افغانستان”

    فشرده متن سخنرانی در مونشن

    فشرده متن سخنرانی دكتورهمت فاریابی در مونشن به مناسبت دوازدهمين سالگرد شهادت بابه مزاری

    بسم الله الرحمن الرحيم
    برادران و خواهران گرامی !ء
    قبل از همه سخنان خود را با ابراز تبريك و تهنيت به نسبت افتتاح مركز فرهنگی هزاره آغاز مینمايم .
    اين مركز فرهنگی در شرايطی افتتاح ميگردد كه دشمنان مردم هزاره دست به هرگونه دسايس و توطئه ها ميآزند تا هويت تاريخی هزاره را تحريف و غرور و شهامت آنها را توهين نمايد.
    هزاره ستيزان با فرمايش فلم های هنری گونه با مصرف مليونها دالر دست به تبليغات زهرآگين عليه مردم غيور هزاره ميآزند .
    فلم ( كابل اكسپرس ) دسيسه يی است كه شوونيزم و دشمنان وحدت ملی افغانستان با تمام امكانات دست داشته خود در عقب آن قرار دارد .
    من اميدوار هستم كه همچون مراكز فرهنگی يكی پی ديگری ايجاد گرديده و ازين مراكز جواب مناسب و دندان شكن برای هزاره ستیزان داده شود .
    دوستان عزیز و شركت كنندگان این مجلس با وقار !ء
    امروز گردهم جمع آمده ايم تا از سالگرد شهادت يكی از بزرگترين قهرمانانان تاريخ افغانستان ، يكی از مردمی ترين بابه های مردم كه بابه بودن آن نه در قصر ها تعيين گرديده است بلكه در اعماق قلب هزاره و ديگر مردم آزاديخواه جایداشته است و بالآخره علمبردار آزادی و عدالت اجتماعی تجليل نماييم .
    مزاری شهيد برخاسته از بطن جامعه هزاره به مثابه مظلومترين و محكومترين قوم افغانستان ، پرچم تثبيت هويت اتنيكی اقوام را در شرايطی برافراشت كه تبعيض ، تعصب و استبداد به يك نورم حيات سياسی و اجتماعی جامعه تبديل شده بود .
    در شرايط بسيار پيچيده كه ترور و اختناق در جامعه بيداد مينمود ، مزاری شهيد قامت خود را بلند نمود و گفت نه ! ما عدالت را ميخواهيم . ما آزادی را ميخواهيم و ديگر استبداد را نمی پذيريم .
    بنابرين شهادت مزاری بدست نوكران پاكستان ، ضربه جبران ناپذير نه تنها به جنبش هزاره بود بلكه تآثيرات ناگوار آن در روند مبارزه عدالتخواهی تمام اقوام زير استبداد معلوم و مشهود است .
    من ميخواهم با استفاده از بركت اين روز با وقار سخنی چند پيرامون هسته طرح های بابه مزاری كه او عبارت از مسئله ملت سازی و تثبيت هويت ملی است ، ارايه نمايم .
    اميدوارم لحظه يی از وقت گرانبهای خود را برايم تعارف نماييد . و از خدايان فصاحت و بلاغت كه درين جلسه حضور دارند خواهشمندم تا سادگی زبان بيان را مورد انتقاد قرار نداده و بروز سكتگی احتمالی در بياناتم را مورد عفو قرار دهند .
    دوستان عزیز -ء
    اگر ما از هر زاويه ايكه به گفته های شهيد مزاری نگاه كنيم و از هر طريقی كه وارد موضوع شويم ، ميبينيم كه همانا موضوع ملت بودن و فقدان هويت ملی ، مسئله اساسی بحث و طرح مزاری شهيد است .
    وقتيكه شهيد مزاری ميگويد : ما طالب حق خود هستيم ، ما ديگران را نفی نميكنيم ، ميخواهيم برادروار زندگی كنيم ، ما در تصميمگيری های سياسی كشور ميخواهيم سهيم شويم .
    اينهمه اظهارات ، تآكيد برآنست كه ما مردم افغانستان بايد ملتی را ايجاد نماييم وهويت ملی خود را تثبيت نماييم .
    پيرامون اين مسئله در طول كشمكش های سی سال اخير و همچنان قبل از آن ، دو تيوری ، دو طرح ، دو قضاوت و دو برخورد تشكيل گرديده است كه ما ميتوانيم آنرا ( تيوری كاذب و تيوری صادق ) بناميم .
    طرفداران تيوری كاذب ، باورمندی نشان ميدهند كه ما مردم افغانستان در گذشته ، اشكالاتی با اين مسئله نداشتيم و ما ملتی بوديم ولی حادثه هفت ثور ، ملت بودن و هويت ملی ما را مخدوش كرده است ، بياييد تا آنرا ترميم و احيا كنيم .
    اين به مفهوم دعوت به گذشته سی سال قبل است ، گذشته ايكه تا صد سال قبل اولاد هزاره به شكل كنيز و برده در بازار فروخته ميشد . گذشته ايكه اولاد اقوام زير استبداد حق تحصیل و حق كار را نداشتند . گذشته ايكه در وقت داودخان ادارات دولتی امر غيررسمی از مركز دریافت كرده بودند كه بر اساس آن يك فرد هزاره نبايد بالاتر از چای بيار و هيزم بيار باشد . گذشته ايكه انواع بی عدالتی ها در جامعه حكمفرما بود ، البته ذكر همه آنها باعث تطويل كلام میگردد .
    اما طرفداران تيوری صادق كه مزاری شهيد يكی از آنها است ، معتقد هستند كه ما ملتی نبوديم و نيستيم و در فقدان هویت ملی گرفتار هستيم ، بياييد با تآمين عدالت اجتماعی و محو تبعيض و بی عدالتی ملتی را ايجاد نماييم كه در آنجا مسئله حق شهروندی مطرح بحث باشد و در اداره امور دولت همگان سهم مساوی مطابق شعاع وجودی شان داشته باشند .
    بر اساس اين طرز ديد حادثه هفتم ثور ۱۳۵۷ نه عامل بدبختی ها در افغانستان بلكه نتيجه منطقی و محصول مناسبات غيرانسانی دوامدار در جامعه بوده است .
    حال اگر این دو تيوری را در آيينه علم حقوق و سياست ارزيابی كنيم ، درآنوقت به وضاحت تام روشن ميشود كه ما در كجای تاريخ قرار داريم :
    در باره مولفه های ايجاد ملت نظريات زیاد و بعضآ متفاوت ازهمديگر از جانب انديشمندان حقوق و علوم سياسی ارايه گردیده است . اما نقاط مشترك برآنست كه با مصداق عينی چهار پدیده ، ميتواند ملت تشكيل و هويت ملی تآييد گردد كه آنها عبارت اند از : يك - سرزمين مشترك ، واحد و مشخص ، دو - تاريخ و فرهنگ مشترك ، سه - نظام اقتصادی واحد ، چهار - نظام سياسی واحد و مشترك
    يك - سرزمين مشترك واحد و مشخص :ء

    الف - خط ديورند
    درين باره به نسبت معضله خط مرزی دیورند مشكلات جدی و عميق وجود دارد
    ما نميدانيم كه سرحدات جنوبی افغانستان در كدام قسمت ختم ميشود .
    در سال ۱۸۹۳ ميلادی اميرعبدالرحمن كه درحال جنگ با هزاره ها بود و ازين ناحيه احساس ضعيفی مينمود ، ازطرف ديگر تحت فشار توسعه طلبی هند برتانوی قرار داشت ، امير به جای آنكه با هزاره صلح نموده و از كشتار هزاره دست بكشد ، قرارداد ننگين ديورند را با انگليس ها نسبت به صلح با هزاره ترجيح داد و معاهده را با انگليس ها امضآ كرد .
    در نتيجه آن امير عبدالرحمن دو امتياز را كه متوجه سركوب هزاره ها بود از انگليس ها بدست آورد كه او عبارت است از بالا رفتن جيره امير از شش لك روپيه به دوازده لك روپيه بود و امتياز ديگر امتياز وارد كردن بی قيد و شرط سلاح و مهمات نظامی از خارج بود .
    در سال ۱۹۱۹ ميلادی اين قرارداد توسط امير امان الله خان در بدل برسميت شناختن كامل استقلال افغانستان از طرف انگليس ها با هيآت اعزامی آن در رآس وزير داخله مهر تآييد گذاشته شد .
    اما در سال ۱۹۴۹ زمانيكه پاكستان از بدنه هند جدا شد شورای ملی افغانستان متآثر از مفكوره شوونستی قبيله با برخورد ماجراجويانه قرارداد ديورند را يكطرفه ملغٰی اعلام نمود .
    ازآن زمان به بعد تلاش صورت گرفت تا معضله مصنوعی خط ديورند به سمبول وطنپرستی تبديل گرديده و بالای اقوام ديگر كشور نيز تحميل گردد .
    تفاوت معضله مرزی افغانستان با پاكستان نسبت به معضلات مرزی ديگر دولت ها در آن نهفته است كه در ديگر كشور ها در عقب معضله ، ملت آن مملكت قرار داشته و همگان منافع خود را در معضله دخيل ميدانند
    اما در معضله خط ديورند به غير از يك قوم ، اقوام ديگر افغانستان منافع خود را درين قضيه دخيل نميدانند . زيراكه این كشمكش ساخته و پرداخته حكام ماجراجو و برتری طلب آن زمان بوده وبالای ديگران جابرانه تحميل گرديده است
    و برای امروز نيز در عقب اين قضيه شوونيزم قوم و قبيله قرار دارد و اين چالش مربوط به منافع هيچ قومی از اقوام كشور نميباشد .
    اينكه ادعا ميشود در اثر خط ديورند يك قوم ( پشتون ) با زبان و فرهنگ مشترك ازهم جدا شد ، همچنان ادعای غيرعادلانه است زيراكه خط مرزی شمال افغانستان با روسيه تزاری كه در نتيجه آن مرو و پنجده از دست رفت دارای عين شرايط با خط ديورند است و از لحاظ زمانی هم تفاوت اندكی وجود دارد . اين قرارداد نيز توسط اميرعبدالرحمن بواسطه انگليس ها با دولت تزاری روسيه به امضآ رسيد كه منجر به تقسيم مردم اوزبيگ ، تاجيك و بخصوص تركمن گرديد .
    پس چرا يك خط ديورند طرف ادعا قرار ميگيرد و درباره خط مرو و پنجده كه سه قوم را ازهم جدا كرد سكوت اختيار ميگردد . اين خود مستدل بر آنست كه ادعای خط ديورند غيرعادلانه ميباشد .
    به اينطرتيب تا زمانيكه خط ديورند در بين افغانستان و پاكستان حل و فصل نگرديده است ، سرزمين ما برای ملت شدن هنوز مشخص نميباشد .
    ب - غصب اراضی ،
    غصب اراضی بحران ديگری است كه پديده داشتن سرزمين واحد و مشترك را برای ملت شدن عليل نموده است .
    در اثر سياست های تفرقه افگنانه و توسعه طلبانه حكمروايان شوونيزم قوم و قبيله ، اراضی مردم بومی در توركستان افغانستان و نقاط مركزی كشور بزور برچه غصب گرديده و سياست ناقلين بالای مردم تحميل گرديد .
    در زمان اميرعبدالرحمن مردم هزاره از ملك آبائی خود رانده شدند و سرزمين آنها به علفچر های موسومی مالداران آنطرف مرز ديورند تبديل گرديد و اين وضعيت تا به امروز ادامه دارد .
    مسئله غصب اراضی هزاره و غصب اراضی در توركستان افغانستان ميتواند به يك بحران عميق سياسی و اجتماعی تبديل گردد .
    تا زمانيكه اين بحران حل قانونی و منطقی خود را درنيابد ، سخن از ملت بودن بيجا خواهد بود .
    دو - تاريخ و فرهنگ مشترك :ء
    مولفه ديگر ملت بودن عبارت از علايق مشترك تاريخی و فرهنگی است .
    قبل از همه بايد گفت كه داشتن فرهنگ مشترك به این معنی نيست كه همگان تابع يك فرهنگ ، يك زبان و يك مذهب باشند . بلكه مفهوم از فرهنگ مشترك عبارت از همزيستی فرهنگ ها ، زبانها و مذاهب مختلف است .
    زبان و مذهب و رسوم مختلف ، در بستر اشتراك فرهنگی بايد همسو و مكمل همديگر باشد .
    انقصار فرهنگی در جوامع ديگر كه مشاهده شده ، غيرتحميلی بوده و بشكل طبيعی انجام پذيرفته است .
    هيچ كسی حق ندارد دريك جامعه كثيرالسان طرح تك زبانی را دامن بزند . هركس حق دارد به زبان مادری خود صحبت و تحصيل نمايد . اين حق علاوه بر قانون اساسی ، در اسناد معتبر جوامع مدنی تسجيل و تآييد گرديده است .
    قسميكه ديده میشود در چند سال اخير ازطرف حلقات مشخص احتمالآ منشآ الهام آن حلقات برون مرزی است با سواستفاده از محبوبیت و مقبوليت زبان فارسی برتری های قومی جديد، دامن زده ميشود .
    مبارزه برعليه يك شوونيزم به مفهوم جانشين ساختن شوونیزم ديگر نيست . ما اگر از خودخواهی ها وخودمنشی های خود گذشت نكنيم و حقوق همديگر را احترام نگذاريم ، ايجاد ملت و جامعه مدنی غيرممكن خواهد بود .
    زبان بزرگ فارسی به مثابه وسیله افهام و تفهيم بین الاقوامی مربوط به تمام اقوام افغانستان است . هيچكس حق ندارد از آن تلقی فاشيستی نموده و زبان فارسی را منحصر به يك قوم بداند .
    فراموش نبايد كرد كه زبان فارسی ، زبان سلطان محمود غزنوی بزرگ است كه شاهنامه در زمان او نوشته شد .
    زبان فارسی زبان تيموریان است كه دوره آنهايكی از دورانهای طلايی برای رشد و بالندگی شعرآ و فضلای زبان فارسی بود .
    زبان فارسی زبان حضرت بابور بود كه در نيم قاره هند رسميت پيدا كرد .
    بالآخره زبان فارسی به زبان مادری مردم هزاره به مثابه يكی از اقوام بزرگ كشور تبديل شده است .
    بنآ سو استفاده از محبوبيت زبان فارسی برای طرح برتری های جديد ميتواند اهميت و جايگاه زبان فارسی را مخدوش نمايد .
    حال بر اصل موضوع :ء
    مسلم است مشتركات تاريخی و فرهنگی ما در طول حكمروايی قبيله ، در گرو زورگويی و مناسبات استبدادی قرار داشته است .
    استبداد فرهنگی از تحمیل كورسهای زبان پشتو تا سوختاندن كتابخانه های مردم بومی و از پشتونیزه ساختن اجباری مكاتب تا تحريف هويت فرهنگی و نامگذاری های تحميلی بيداد نموده است .
    و آخرين خصومت فرهنگی را میتوان در اوراق قامت فروريخته بت های باميان مطالعه نمود .
    به اينترتيب ما مردم افغانستان خصومت های فرهنگی را تجربه نموديم و داريم تجربه میكنيم نه همزيستی فرهنگ ها را .
    البته این پدیده نيز با يكی از مولفه های ملت بودن منافات دارد .
    به ارتباط داشتن تاريخ مشترك ، لازم است كه گفته شود كه تاريخ افغانستان با سه جنگ افغان - انگليس و يك جنگ عليه شوروی سابق خلاصه نميشود . بلكه این سرزمين افغانستان امروز و خراسان كبير ديروز ، تاريخ طولانی داشته است ولی تاریخ و هویت اين سرزمين بدست تاريخ ستيزان جعلكاری گرديده است .
    كوشش گردیده كه تا هويت تاريخی اقوام مضمحل گردد . بخصوص نامگذاری ها همچون :ء
    شيندند ) سبزوار ( ، تورغندی ) سياه كوه ( ، شيرخان بندر ) قزل قلعه ( ، پشتون زرغون وغيره نامهای تحميلی مگرملت شدن ايجاب میكند تا جعليات اصلاح و تحميلات برداشته شود .
    سه - نظام اقتصادی واحد :ء
    درين حوزه همچنان نواقصاتی وجود دارد كه مربوط به خاصیت ملت بودن نیست
    بزرگان بخوبی بياد دارند كه سیستم مالیه دهی و اداره امور اقتصادی دركشور نه تنها عادلانه نبود بلكه جابرانه و ظالمانه بود .
    يك قسمت مردم ماليه سنگين برای دولت ميپرداخت اما قسمت ديگر مردم مالیه گزاف از دولت ميگرفت .
    در هيچكدام نقطه يی از دنیا دیده نشده كه نيم مردم مالیه بده باشد و نیم مردم ماليه بگير باشد .
    اين بيدادگری تاهنوز به بهانه محافظت از سرحدات جنوبی ادامه دارد . هنوز از طرف دولت برای قبايل جنوبی اينطرف و آنطرف ماليه داده ميشود .
    به ارتباط منابع طبيعی افغانستان همچنان ( يك بام و دو هوا ) وجود دارد .
    مثلآ اگر گذشته از معادن طبيعی صحبت بكنيم پسته بادغيس و ديگر جنگلات غيرجنوبی همه مربوط دولت است مگر جنگلات جنوب كشور خارج از حيطه ملكیت دولت در گذشته بوده و امروز نيز هست و در قانون اساسی جديد افغانستان نیز نظر به ماده های پنجم و نهم ، جنگلات از ملكيت دولت خارج ساخته شده است
    جنگلات جنوب كشور كه مربوط به تمام مردم افغانستان است ، بی رحمانه قطع و در پاكستان قاچاق ميگردد مسلم است كه درينجا نيز نشانه از ملت بودن را نميبينيم .
    چهار - نظام سياسی واحد و مشترك :ء
    اين مولفه بارزترين شرط ملت بودن است . اين را ميتوانيم به مثابه يك بحث مادر نسبت به مولفه های ديگر ملت سازی بپذيريم .
    اين مبحث كه تقسیم قدرت سياسی و مشاركت ملی شامل آن ميگردد ، ميتواند همچون بستر حل مسايل ديگر قلمداد شود .
    اين موضوع را در كشوری مورد بررسی قرار ميدهيم كه هيچگاه آثاری از مشاركت و تقسیم عادلانه قدرت وجود نداشته است .
    درين كشور پرنسيپ سياسی و اجتماعی طوری بوده كه ازيك مادر افسر زاده میشده و از مادر ديگر عسكر تولد ميگرديده .
    تا واقعه هفتم ثور ، سياست قبول شده حكام طوری بود كه از قوم هزاره و ازبيك و بعضی مليت های ديگر جذب كردن در اردو ، پولیس ، وزارت خارجه ، امنیت دولتی ، و بعضی ساحات مهم دولتی ممنوع بود .
    و برای امروز نيز سياست گذاری ناشی از جلسه بن نمايانگر استقامت نادرست مناسبات ساختاری است .
    اساس بيعدالتی ساختاری در مرحله جديد نظام با جلسه بن آغاز گرديد كه ساختار طرف معامله يك عده يی از شوونيست های نو و كهنه قرار گرفته تلاش گرديد تا اقوام ديگر در حاشيه رانده شود .
    بايد درنظرداشت كه با نشاندن سمبوليك يك ويا دو وزیر از هر قوم به مفهوم مشاركت نيست .
    مشاركت عبارت از تقسيم قدرت سياسی بر مبنای يك میكانیزم قابل قبول برای همگان است .
    انتخابی بودن والی ها .....ء
    صلاحيت شورا ها .....ء
    تغيير نظام سياسی از رياستی به پارلمانتريسم .....ء
    تعديلات در قانون اساسی كشور .....ء
    تغيير ساختار اداری - ارضی .....ء
    نفوس شماری واقعی ......ء
    ء(( درباره عناوين فوق نيز صحبت هايی صورت گرفته است كه به نسبت عوارض تخنيكی ثبت ، مشكل است كه تفصيل وار ارايه گردد . معذرت ما را بپذيريد .))ء محمدعالم مسئول وبلاك
    با این حال اگر بگوييم كه ما ديروز ملتی بوديم ، بيائيد ديروز را احيا میكنيم و ترميم بكنيم . اين تلاش حداقل دعوت به تكرار استبداد است .
    اين تلاش به فحوای ضرب المثل حكيمانه (( پاليدن پشك سياه در اطاق تاريك كه آن پشك هم در اطاق نباشد بيهوده است )) .ء
    گزارش محتويات مولفه های چهارگانه نشان ميدهد كه ما مردم افغانستان ملتی نبوديم و نيستيم . و بايد آنرا بسازيم .
    بادرنظرداشت تشريحات فوق ميتوانيم اذعان كنيم كه ء(( ما مردم افغانستان مجموعه يی از اقليت های قومی هستيم كه در يك سرزمين واحد و نامشخص ، دريك نظام اقتصادی غيرعادلانه ، با تاريخ تحريف شده و تحت نظام سياسی انحصاری و غيرمشترك زيست نموده و مينماييم )) .ء
    ما مردم افغانستان از هر قوم ، زبان و مذهب به همديگر برای ايجاد ملت و مدنيت ضرورت داريم .
    بياييد ديگر همديگر را گول نزنيم ، واقعيت را بگوييم و ملت را ايجاد نماييم و هويت ملی خود را تثبيت نماييم .
    درود به روان پاك شهيد مزاری
    از توجه شما يك جهان سپاسگذارم .
    و من الله التوفيق

    ميز مدور بی بی سی









    http://www.junbesh.net/bbc-hemat-urzgani-ziarmal.wma

    ميز مدور راديوی بی بی سی در مورد هويت ملی در افغانستان با اشتراك دكتور همت فاريابی


    ميز مدور بی بی سی









    http://www.junbesh.net/bbc-hemat-urzgani-ziarmal.wma

    ميز مدور راديوی بی بی سی در مورد هويت ملی در افغانستان با اشتراك دكتور همت فاريابی

    متن صحبت به سالگرد بابه مزاری

    متن صحبت دكتور همت فاريابي به مناسبت يازدهمين سالگرد شهادت عبدالعلي مزاري


    بسم الله الرحمن الرحيم

    به اجازه حاضرين محترم و مهمانان گرامي !
    اولتر از همه اجازه بدهيد تا سپاس عميق خود را به حضور سازمان دهندگان اين روز تاريخي ، كه باعث گردهم آمدن اعضاي اين مجلس شده است تقديم نموده و دورود بي پايان خود را به روح شهيد راه حق و آزادي مردم هزاره و ديگر اقوام زير استبداد استاد عبدالعلي مزاري اين مرد تاريخ فرستاده و براي پيروان انديشه مزاري شهيد اظهار تسليت نمايم .
    مزاري شهيد كه الگوي مبارزه بخاطر عدالت اجتماعي و برابري شهروندي در جامعه نابرابر افغانستان بوده ، درعين حال شهيد مزاري ، برخاسته از بطن جامعه هزاره و رهبر اصيل مردم زحمت كش و ستم ديده هزاره در سده اخير ميباشد .
    قسميكه ديديم درين محفل صحبت هاي زياد ازطرف دانشمندان پيرامون شخصيت مزاري صورت گرفت .
    به اعتقاد من هرقدريكه صحبت ها را در محور شخصيت مزاري تدوير بكنيم ، بازهم نميتوانيم وصف را پيرامون بزرگي شخصيت اين مرد مبارز و رهبر جامعه هزاره به اتمام برسانيم .
    امروز كه به مناسبت يازدهمين سالگرد شهادت عبدالعلي مزاري بدست نابكاران تاريخ ، گردهم آمده ايم نميتوانيم تا درباره اعتقاد و انديشه هاي اين شخصيت فرهنگي و سياسي صحبت نكنيم .
    مزاري شهيد كه مصمم و استوار در راه مبارزه عليه استبداد كمر بسته بود ، در يكي از اظهارات خود چنين ميگويد :
    » ما مردم افغانستانيم ، هيچ نژادي را نمي خواهيم نفي کنيم . ترکمن است ، هزاره است ، تاجيک است ، افغان است ، ايماق است و ديگر اقوام هستند . همه آنها بيايند در اين مملکت برادروار زندگي کنند و هر کس به حقوق شان برسند و هر کس در بارهء سرنوشت خودش تصميم بگيرد . اين حرف ماست . اگر کسي بيايد و نژاد خود را حاکم سازد ، ديگران را نفي بکند ، اين فاشيستي است . اين خلاف رسوم بين المللي است . بناء ما تکرار مي کنيم : ما نياز به اين همبستگي داريم و نياز به اين کمک داريم . ما اگر در افغانستان به حق خود نرسيم و هويت پيدا نکنيم و موقعيت سياسي خود را تثبيت نکنيم ، کسي براي برادران که در خارج پراگنده است ، ارزشي قايل نمي شود. ...«
    درين پاره قصير از اظهارات شهيد مزاري معاني وسيع و ذيقيمت عدالت اجتماعي ، برابري شهروندي ، احترام به حقوق همديگر ، مشاركت سياسي ، برادري و برابري و صلح شهروندي نهفته است .
    مجموعه اين همه ، پديده هاييست كه در وجود آنها ميتوان راه ايجاد ملت و مدنيت را جستجو كرد .
    اگر گذشته از تاريخ استبداد صحبت شود ، مردم افغانستان بعداز سي سال جنگ و برادركشي ، انتظار اعمار يك جامعه عادلانه را در كشور دارند . ولي قسميكه از انكشاف اوضاع سياسي و اجتماعي برميآيد ، مردم بار ديگر به قول معروف در پي » نخود سياه « فرستاده ميشوند .
    سقوط طالبان كه ميتوانست يك نقطه آغازين استقامت بسوي جامعه مدني باشد ، مگر سياست بازان و سياست سازان ، حاضر نيستند كه بخاطر منفعت جمعي جامعه ، با گذشه ننگين مناسبات استبدادي وداع بكنند .
    طوريكه ديده ميشود تمام تلاشها براي احياي استبداد گذشته تحت نام دموكراسي صورت ميگيرد و نام آن هم احياي دموكراسي گذاشته ميشود .
    از آغاز جلسه بن تا به امروز ، در همه پروژه هاييكه تطبيق گرديده است ، آثار برگردانيدن استبداد دوران هاي سي سال قبل قويآ مشهود است .
    در جلسه بن مستقيمآ و با همه پررويي براي مردم فهمانده شد كه سردمدار اين سرزمين كثيرالاقوام از كدام تبار بايد باشد . اميدوار هستم كه ازين گفته من برداشت نادرست و تلقي تعصب صورت نگيرد . تعصب قومي ، زباني و مذهبي بدترين مرض است كه خداوند هيچ كس را به اين مرض مبتلآ نكند . مگر قرار باشد كه ما بسوي يك جامعه انساني استقامت گرفته ايم ، بايد پرده از روي واقعيت ها برداشته شود . و هركس بايد بداند كه جايگاه آن در كدام نقطه مناسبات سياسي و اجتماعي اين جامعه قرار دارد .
    در لويه جرگه قانون اساسي بخاطر تآييد و رسميت بخشيدن استبداد ديروز كه بالاي اقوام مختلف روا داشته شده بود ، پادشاه دوران استبداد را كه خود و اسلافش مستبدين تاريخ تلقي ميگردد ، به عنوان باباي ملت براي مردم تحميل گرديده و در قانون اساسي تسجيل گرديد .
    اين به اصطلاح باباي ملت پيش از آنكه لباس بابايي را به تن كند ، واجب بود حداقل به نزد مردم هزاره از كرده هاي دوران خود و اسلاف خود عذرخواهي مينمود و بعدآ در صدر مرحله جديد تاريخ جلوس ميكرد . در آنوقت براي قوم هزاره و ديگر اقوام در حاشيه رانده شده اميدواري پيدا ميشد كه شايد افغانستان بتواند بسوي جامعه انساني به پيش برود . متآسفانه دولت مردان كشور ما تاهنوز كلتور عذرخواهي از مردم را نآموخته اند .
    گذشته از آن كه با اين عمل نادرست استبداد گذشته را تآييد و رسميت بخشيدند ، قانون اساسي را نيز بر وفق خواسته هاي حلقات معلوم الحال با اغواگري ها بالاي اين لويه جرگه تحميل نمودند .
    قانون اساسي كه تقسيم قدرت سياسي را اصلآ مردود شمرده و صرفآ در احياي استبداد تآكيد مكرر مينمايد .
    درين قانون اساسي تمام راه هاي مشاركت سياسي مسدود گرديده است . يعني : چهار انستيتوت مشاركت ويا سهيم ساختن مستقيم مردم در حيات سياسي كشور كه در ديگر دول جهان معمول ميباشد و در كشور هاييكه مشابه افغانستان كثيرالمليه هستند از آن قسمآ ويا كلآ بخاطر تنظيم عادلانه حيات سياسي و اجتماعي استفاده صورت ميگيرد ، توسط قانون اساسي جديد افغانستان تمام اين شيوه ها نفي گرديده است .
    يك ـ تقسيم قدرت سياسي در بناي ساختار فدرالي به مثابه رهگشاي جامعه عادلانه مردود شمرده شده است .
    دو ـ تقسيم قدرت سياسي در بناي شورا هاي محلي با اعطاي صلاحيت تقنيني در سطح محلات تحت شعاع قانون اساسي مركزي نيز رد گرديده است .
    سه ـ تقسيم قدرت در بين مركز و ولايات به اساس انتخابي بودن والي ها نيز طرف اغواگري هاي انحصارطلبان قرار گرفته و مبارزه جدي برعليه اين طرح جريان دارد . و نظر به قانون اساسي 34 والي توسط يك شخص بنام وزير داخله انتصاب ميگردد .
    درينصورت يك والي نه به نزد مردم جوابده است بلكه به نزد وزيرداخله مسئوليت دارد . و مسلم است كه اين مسئوليت ، تحت شعاع مراودات و مناسبات قومي ، زباني ، مذهبي ، سمتي ، سياسي و تنظيمي قرار گرفته و والي يك ولايت را همچون زمانهاي قبل غيرمسئول مقتدر مينمايد . و فجايع والي هاي دورانهاي استبداد براي كسانيكه بيشتر از 40 سال عمر دارند ، بخوبي روشن است .
    )) يك والي ميآمد جيب خود را پر ميكرد وبعدآ جاي آنرا والي جيب خالي اشغال مينمود . و امروز بار ديگر همين سيستم بالاي مردم جبرآ و قهرآ تحت نام حكومت قوي مركزي تحميل گرديده است .
    چهار ـ پارلماني بودن سيستم نظام سياسي يكي از طرق ديگر مشاركت و سهيم ساختن مردم در امور اداره دولت است . همچنان دسايس بيشمار برضد اين طرح صورت گرفته و يك سيستم غيرمفهوم براي مردم بالاي قانون اساسي تحميل گرديد .
    قسميكه ميبينيم اين قانون اساسي بمثابه مرحله سوم شرايط نشست بن همچنان در خدمت انحصار قدرت قرار گرفته است . و اميدي وجود ندارد كه با اين قانون اساسي حيات سياسي و اجتماعي جامعه ، عادلانه تنظيم شود .
    و صلاحيت تعديل قانون اساسي نيز از جمع صلاحيت هاي پارلمان ربوده شده و پارلمان نظر به قانون اساسي حق ندارد كه حتي اغلاط حقوقي را تصحيح نمايد . بخاطر تعديلات پروسه دشوار و جنجال برانگيز پيشبيني گرديده است .
    ـ انتخابات رياست جمهوري يكي ديگر از شرايط نشت بن بود . البته از كوايف اين انتخابات دوستان گرامي بخوبي خبر دارند . اين گويا انتخابات ميتواند چون لكه ننگ در دامن دموكراسي جاي خود را بگيرد . و درين باره فكر ميكنم تشريحات زايد است .
    ـ بعداز انتخابات قلابي رياست جمهوري ، تشكيل كابينه توسط رئيس جمهور كرزي ، اين مسئله را به اثبات رسانيد كه حلقات انحصارطلب مايل نيستند از انحصار قدرت سياسي دست بردار شوند .
    پست هاي كليدي كابينه و ديگر نقاط حساس دولتي چون وزارت ماليه ، بانك مركزي ، وزارت دفاع ، وزارت داخله ، امنيت دولتي ، قضآ و ديگر ادارات مهم را در بناي سنت ميراثي به يك قوم متعلق نمودند .
    در اينجا من بار ديگر آرزومند هستم كه دوستان محترم برداشت نادرست ازين گفته ها نداشته باشند .
    تمام اقوام افغانستان وارثين برحق اين سرزمين هستند . بايد عادلانه زيستن را بيآموزند .
    ـ انتخابات پارلماني به مثابه آخرين مرحله شروط بن عملي گرديد .
    اگر بالاي اين پروژه گذشته از تقلبات و نا عادلانه بودن نصاب كميت نفوس واحد هاي اداري صحبت شود ، در تشكيل پارلمان نيز تلاش انحصار قدرت سياسي مشهود است .
    نظر به قانون اساسي كشور 34 سناتور يعني تقريبآ ده فيصد از مجموع اعضاي پارلمان توسط رئيس جمهور انتصاب گرديد .
    انتصاب سناتور در سيستم نظام سياسي رياست جمهوري هيچگاهي ديده نشده است .
    اين امتياز را براي رئيس دولت در نظامهاي سياسي ارثي براي پادشاه ويا امير منحيث سمبول وحدت ملي بعضآ قايل گرديده اند . ولي در نظام رياست جمهوري چنين امتياز براي رئيس جمهور در چوكات دموكراسي نمي گنجد . مسلمآ اين امتياز براي رئيس جمهور افغانستان خلاف معمول بخاطر سو استفاده براي تمركزطلبي و انحصار خواهي داده شده است .
    ازجانب ديگر اين پارلمان ضعيف ترين پارلمان است كه اصلآ تغييرات اساسي به سود جامعه نميتواند بوجود آورد زيراكه دست وپاي پارلمان توسط مفادات سنگين قانون اساسي بسته شده است .
    يكي از عوامل اساسي ضعف پارلمان ، اگر به زبان تيوري دولت و حقوق گفته شود عبارت از تراكم انستيتوت قدرت است .
    بنابر قانون اساسي كشور ، در ميكانيزم ساختار قدرت دولتي افغانستان بغيراز انستيتوت رياست جمهوري ، سه نهاد مستقيم و غير مستقيم نمايندگي از مردم وجود دارد : پارلمان ، لويه جرگه و ريفراندم .
    درحاليكه در تجربه كشور هاي ديگر دنيا ديده ميشود كه يك نهاد در پهلوي پارلمان برحسب ضرورت ايجاد ميگردد كه بالاي مسائل مهم و حياتي دولت تصميم ميگيرد يعني يا ريفراندم ويا نهادي چون لويه جرگه افغانستان . مگر در كشور ما البته بازهم بخاطر هدف مغرضانه ، در پهلوي پارلمان دو نهاد در قانون اساسي تسجيل گرديده است » ريفراندم و لويه جرگه « . اين خود باعث ضعف پارلمان گرديده و قسميكه پيشتر اشاره شد پارلمان حق ندارد كه حتي اغلاط حقوقي و ادبي را در قانون اساسي تصيح نمايد و اين كار بدوش لويه جرگه محول گرديده است .
    خلاصه قسميكه ديديم در تعميل تمام پروژه هاي سياسي و دولتي، تلاش تمركز و انحصار قدرت سياسي توسط حلقات برتري جو و انحصارطلب مشهود است .
    اين به اصطلاح پلاتفرميكه براي استقامت سياست افغانستان بعداز جلسه بن گذاشته شده است ، مسلمآ جامعه را بار ديگر به انحراف كشانيده و مانع ايجاد ملت ، تحكيم وحدت ملي و همزيستي عادلانه اقوام كشور خواهد شد .
    مردم افغانستان از هر قوم ، زبان و تباريكه باشد ميوه يك درخت بوده ، هيچ قومي ، هيچ زباني و هيچ مذهبي از همديگر برتري ندارند . اختلافات بين القومي را در افغانستان با تعصب ، خشونت و عدم تحمل همديگر نميتوان حل و فصل نمود ، بلكه ايجاد سيستم فراگير سياسي و اجتماعي كه همه اتباع افغانستان حقوق و وجايب برابر در جامعه داشته باشند ، يگانه راه همزيستي برادرانه و صلح شهروندي است .
    بخاطر اينكه نسل آينده به چنين بدبختي ها گرفتار نشوند ، واجب است كه امروز بناي يك جامعه عادلانه پي ريزي گردد .
    خوب ! دوستان عزيز ، ازينكه امروز بخاطر تجليل از يازدهمين سالگرد شهادت استاد عبدالعلي مزاري اين عملبردار ضد استبداد گردهم آمده ايم ، بنآ لازم دانستم تا در محور عقايد و انديشه هاي اين شخصيت سياسي و فرهنگي كه در استقرار عدالت اجتماعي و مشاركت سياسي بنآ يافته است ، سخني چند در باره پاليسي انحرافي دولت امروزه ابراز نمودم . اميدوار هستم كه وقت تانرا زياد نگرفته باشم .
    در اخير يكبار ديگر درود بي پايان به ارواح استاد شهيد عبدالعلي مزاري باد .
    از توجه تان يكجهان سپاسگذار هستم .
    يكشنبه دوازدهم مارچ 2006 ميلاد

    متن مصاحبه با راديو پيام زنان

    متن مصاحبه دكتورهمت فاريابي با راديو پيام زنان افغانستان
    در مورد سايت آريائي
    سوال ـ نظر شما در مورد جايگاه سايت آريائي در بين نشرات بيرون مرزي چيست ؟
    جواب ـ ازينكه مضمون گفتگوي ما و شما سايت وزين آريائي است ، بنآ به اجازه شما من قبل از همه منت داري بي پايان خود و كسانيكه طرفدار فكر و عقيده من هستند از آنها را به خدمت سايت آريائي و مسئول اين سايت محترم عزيز جرئت و جمله همكاران آن تقديم ميكنم . ازينكه در طول چهار سال سايت آريائي به مثابه ناشر انديشه هاي عدالت خواهانه قشر پيشرو جامعه در داخل و خارج از كشور بوده ، قابل قدر و سپاس زياد ميباشد .
    كشور ما بعداز سي سال جنگ و برادركشي وارد مرحله جديدي از انكشاف خود شده و تلاش همه جانبه وجود دارد تا وطن غربت زده و قرون وسطي ئي در يك استقامت روشن براي زيستن انساني رهنمائي گردد . در چنين شرايط ، آزادي بيان و عقيده يكي از مفادات عمده و اساسي رسيدن به هدف مشروع است . هدفيكه در آنجا جامعه عادلانه بوده و حقوق شهروندي تآمين گردد .
    درين شرايط حساس در حيات سياسي كشور ، اشخاص و حلقاتي در داخل و خارج از آن وجود دارند كه با كمال تفكر ضد آزادي بيان و دموكراسي مغرضانه تلاش ميكنند تا مانع روند ايجاد ملت ، وحدت ملي ، حق مساوي و عدالت اجتماعي در جامعه شوند .
    اينگونه اشخاص و حلقات از هيچگونه بهتان و اتهام برعليه كسانيكه عادلانه زيستن را سرمشق زندگي خود قرار داده است ، پرهيز نميكنند . اين قماش مردم هر لحظه مناسب كسي را به تجزيه طلب ، كسي را منحرف راه بازسازي ، كسي را برضد دولت بودن ، كسي را به بازمانده هاي نيرو هاي چپي و كسي را هم به بازمانده هاي نيروهاي راستي متهم نموده و هرنوع به اصطلاح ايزم هاي انحرافي را به پيشاني آنها ميكوبند .
    درين لحظه حساس جايگاه سايت آريائي به مثابه مركز انعكاس عقايد مختلف خيلي با ارزش بوده و ميتواند همچون به اصطلاح لوكاماتيف حركت افكار آزاد خدمت كند .
    درينجا ميتوان يادآور شد كه سنگ اندازي در راه فعاليت سايت آريائي ميتواند به مفهوم قيام مجدد عليه آزادي بيان و انديشه تلقي گردد .
    گردانندگان سايت آريائي به اين نقطه ملتفت باشند كه سايت آريائي در مبارزه خود در راه دموكراسي و عدالت اجتماعي تنها نبوده و هزاران روشنفكر و وطنپرست درين راه با سايت آريائي همگام ، همفكر و همسو ميباشند .
    سوال ـ به نظر شما انتظارات گروه هاي مختلف سياسي از سايت آريائي چه خواهد بود ؟
    جواب ـ قسميكه ميدانيم سايت آريائي درطول چهار سال عمر خود ناشر عقايد سياسي گروه هاي مختلف كشور بوده است . تا جاييكه من منحيث يكي از علاقمندان سايت آريائي خبر دارم و معتقد هستم ، درين سايت از بيطرف ها گرفته تا چپي ها و راستي هاي ديروزه و امروزه افكار خود را طي مقالات و مصاحبه ها بيان ميكنند .
    بنظر من سايت آريائي از جمله سايت هاي نادر بيرون مرزي است كه عقايد مخالف و موافق را انعكاس داده و به يك مركز ديالوگ وطني تبديل گرديده است . من اميدوار هستم كه اينگونه نظر من براي شنوندگان راديو پيام زنان افغانستان يك خوشباوري و حسن نيت خشك تلقي نشود و به اين خاطر ميخواهم مثالي را به ياد بيآورم : من از چند سال قبل در زمره كسانيكه نوشته ميكنند با سايت آريائي همكاري داشته ، روابط نيك و حسن نيت متقابل ولو غيابي با مسئولين سايت آريائي وجود دارد . روزي مضموني را تحت عنوان سو استفاده از حقوق بشر نوشته كردم و به سايت آريائي نشر شد ولي يك هفته بعد مضموني به مخالفت مضمون من نوشته شده و همچنان از سايت آريائي به نشر رسيد . اگر صادقانه بگويم من خودم ازين عمل سايت آريائي قلبآ خوش شدم . بخاطر ازينكه دانستن نظر مخالف براي هر نويسنده خيلي با ارزش است . البته اين مثال را بخاطري آوردم كه سايت آريائي واقعآ يك سايتي است آزاد و انعكاس دهنده هرگونه نظريات در قالب فرهنگ قلم و نويسندگي ميباشد . اعتبار سايت آريائي در آن نهفته است كه نظريات مختلف موافق و مخالف را انعكاس ميدهد .
    انتظارات گروه هاي سياسي كه شما پرسيديد از سايت آريائي چه است ، البته انتظارات گروه هاي سياسي كه در اصل ديالوگ ، بحث و منطق باورمند هستند اين خواهد بود كه نظريات مخالف و موافق در چوكات ادب نويسندگي بايد همه انعكاس يابد .
    تآكيد من منحيث يك علاقمند و همكار در آنست ، همان قسميكه تا هنوز از چينل آريائي هيچ قومي ، هيچ زباني ، هيچ مذهبي و هيچ انديشه سياسي ئي تحقير و توهين نگرديده است و در آينده نيز اين نوع پاليسي ميتواند صف خوانندگان سايت آريائي را بازهم وسيع تر و پرجمعيت تر بسازد . البته كسانيكه در كار و فعاليت سايت آريائي ميخواهند مخل واقع شوند ، اين اشخاص و حلقات اغراض نادرست خود را تعقيب مينمايند و اينگونه سنگ اندازي ها نميتواند در مبارزه آزاديخواهانه آريائي سد واقع گردد . و سايت آريائي به مثابه ناشر انديشه هاي پيشرو بايد به پيش برود . قسميكه ميگويند كاروان به پيش و غوغو به پس .
    سوال ـ به نظر شما منحيث خواننده سايت آريائي و يك صاحبنظر ، از جمله موضوعات سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي ، نظامي و فرهنگي كدام مضامين طرف علاقمندي بيشتر خوانندگان قرار ميگيرد ؟
    جواب ـ بلي ! مردم افغانستان چه ميخواهند . به نظر من از اينجا جواب سوال شما منشآ ميگيرد .
    البته تمام موضوعات سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي و نظامي كه در افغانستان واقع ميشود مورد توجه خوانندگان قرار ميگيرد . اما درين رديف فكر ميكنم تنظيم حيات سياسي افغانستان مسئله خيلي حساس است . زيراكه چگونگي حيات اقتصادي و اجتماعي آينده افغانستان مربوط به نحوه تنظيم حيات سياسي ميگردد . به اين معني كه چگوني يك قانون اساسي داريم ، چگونه پارلمان داريم ويا بايد داشته باشيم ، حكومت چگونه بايد باشد ، تقسيم قدرت سياسي در افغانستان چگونه است و بلاآخره جايگاه اقوام مختلف در ساختار سياسي و دولتي چگونه بايد تنظيم شود ؟ قسميكه ميدانيم تقسيم قدرت سياسي در گذشته ها در بناي انحصار استوار بوده است . اينها همه سوالاته هستند كه روشن ساختن آن در نزد مردم از اهميت زياد برخوردار است .
    مسلم است كه كشور ما در واقعيت امر به تنها از جنگ بسوي صلح گذار ميكند بلكه ما و مردم ما در آستانه گذار از يك مرحله استبداد تاريخي بسوي يك مرحله جامعه مدني قرار داريم . و درينجا گذاشتن تهداب درست از اهميت وافر برخوردار است .
    بنآ فكر ميشود براي خوانندگان موضوع ساختار سياسي و دولتي بيشتر طرف توجه قرار ميگيرد .
    درين راستا موًثر خواهد بود كه اگر مصاحبه ها ، مباحثات آزاد و ميز گرد ها توسط سايت آريائي و راديو پيام زنان افغانستان سازماندهي و ترتيب گرديده و از اشخاص صاحب انديشه و فكر دعوت بعمل آمده و از فكر و نظر ايشان براي روشني اذهان عامه استفاده شود .
    مسلمآ ميدانيد كه امروز سايت آريائي نه تنها در خارج بلكه در داخل افغانستان نيز در حدود امكانات مطالعه ميگردد . تا جاييكه من خبر دارم خوشبختانه حتي در ولايات دوردست افغانستان بعضآ در ادارات داخلي و معمولآ در ادارات موسسات خارجي شبكه انترنتي وجود دارد كه سايت آريائي نيز طرف توجه علاقمندان است .
    تشكر
    تاريخ هژدهم فبروري 2006 ميلاد

    متن مصاحبه دكتورهمت فاريابي با راديو صداي جنبش


    متن مصاحبه دكتورهمت فاريابي با راديو صداي جنبش
    بيست و پنجم دسامبر ۲۰۰۵ ميلادي
    سوال :
    قبل از همه از شما ميخواهم تا در باره اركان ثلاثه دولت ، وظايف آنها و تفكيك قواي سه گانه براي شنوندگان مختصرآ معلومات ارايه نمائيد ؟
    تشكر !
    واقعآ سوال جالب ، اساسي و مهم را مطرح كرديد .
    قسميكه ديده ويا شنيده ميشود ، در نوشته ها ، بحث ها و تبادل نظرها اكثرآ جايگاه ، موقعيت و تعريف هاي اصطلاحات سياسي و حقوقي در ارتباط به ساختار ميكانيكي دولت ، اركان و انستيتوت هاي آن اكثرآ به نسبت عدم آگاهي كافي ، دقيق استعمال نميشود . و اين برداشت هاي مجمل نه تنها در بين چيزفهمان جامعه باعث سوً برداشت و تفاهم و بحث هاي غير ضروري در مباحثات ميگردد ، بلكه در جلسات پارلماني كه مركز ثقل يك دولت است ، اين چنين خطا روي ها سوً تفاهمات زياد را ببارميآورد .
    مثلآ : گاهي پارلمان را خارج از حيطه دولت مي انگارند و اينطور طرح ميكنند كه مناسبات دولت با پارلمان چگونه بايد باشد ! ؟ بعضآ وظيفه اساسي قوه قضائيه را تفسير قانون اساسي ميشمارند . گاهي براي پارلمان وظيفه نظارت از تطبيق قوانين كشور را ملحق ميدانند .
    در بعضي نوشته ها كه گويا بگونه تحقيقات علمي هم ميتواند قبول شود ، فرق در بين حكومت و دولت صورت نگرفته است . دريكي از همچو مقالات خواندم كه گفته شده : تقسيم بندي ارگانيك حكومت سه بخش است يعني ۱ مقننه ۲ اجرائيه ۳ قضائيه !
    به هرحال در مباحثات و توضيحات مسايل دولتي و سياسي ، درنظرگرفتن تعريف ها و فرق هاي اصطلاحات اركان دولت و انستيتوت هاي منتشي از آن ضرور است كه درنظر گرفته شود .
    حالا دقيقتر به جواب سوال شما :
    ميخواهم با درنظرگرفتن وقت شنونده هاي عزيز شما به طور ساده و مختصر به عرض برسانم :
    دولت كه به مثابه عاليترين شكل سازمان سياسي شناخته شده است ، به سه ركن تقسيم ميگردد : ۱ قواي مقننه ۲ قضائيه ۳ اجرائيه كه در رآس اين سه قوآ رئيس دولت در چهره پادشاه ويا رئيس جمهور قرار دارد . اين ستون فقرات يك دولت را تشكيل ميدهد . اين ركن ثلاثه ، به دولت هاي معاصر يك اصل عمومي و قبول شده است كه اصولآ ساحه فعاليت اين سه ركن توسط قانون اساسي مرزبندي ميشود . و باوجود آنهم اين سه ركن دولت به نوعي باهمديگر وابسته هستند .
    كدام وقت اينقسم برداشت ميشود كه اين ركن ثلاثه با رقابت باهم در وجود دولت قرار دارند . درحاليكه اينطور نيست . اين ركن سه گانه مكمل همديگر هستند و با همكاري و همسوئي همديگر جمع كُل آنها دولت را به مثابه يك بدن تشكيل ميدهند .
    تفكيك وجايب و صلاحيت هاي اين سه ارگان دولتي يكي از شرايط عمده و اساسي دموكراسي در ساختار يك دولت است . وهدف از تفكيك قواي ثلاثه عبارت است از جلوگيري از تمركز قدرت در وجود يك نهاد ويا شخص ميباشد .
    طوريكه از نامهاي اركان سه گانه پيداست ، بخاطر پيشبرد حيات سياسي يك دولت و جامعه عمومآ ، قوه مقننه قانون توليد ميكند ، قوه اجرائيه كه عبارت از حكومت است ، قانون را عملي ميكند ، قوه قضائيه قضاوت ميكند . و يك قوه مستقل اجرائيه ديگر بنام دادستان كُل يا سارنوالي كه وظيفه نظارت را بدوش دارد . البته اين تقسيم بندي صلاحيت بطور اصل ، اساس و عموم است .
    ازآنجائيكه تفكيك ساحه فعاليت اركان دولت مطلق نيست ، بنابراين گاهي اثرات اختلاط وظايف در بين ارگانها ديده ميشود .
    مثلآ اتفاق مي افتد كه گاهي قوه اجرائيه برخي از وظايف قوه مقننه را بخود ميگيرد ويا از قضائيه را متصرف ميشود ، ويا اينكه مثلآ قوه مقننه در اجراي امور بودجوي نظارت ميكند . اينهمه موارد بيانگر آنست كه تفكيك قواي ثلاثه مطلق نبوده بلكه نسبي ميباشد . و اينگونه اختلاط وظايف همچنان توسط قانون ترتيب و تنظيم ميگردد .
    حالا به ارتباط هر ركن مختصرآ تماس ميگيرم :
    يك ـ قوه مقننه :
    قوه مقننه يگانه ارگان نمايندگي مستقل از مردم است كه به طور معمول داراي دو مجلس ميباشد :
    ۱ ـ مجلس علييٰ ۲ ـ مجلس سفليٰ ويا به عباره ديگر گفته شود مجلس سنا و مجلس نمايندگان .
    مصوبه هردو مجلس كه به توشيح رئيس دولت رسيده باشد قانون گفته ميشود .
    قوه مقننه كه وظيفه اصلي و اساسي آن توليد قانون از جمله قانون اساسي در يك كشور است ولي در افغانستان كه صلاحيت تصيب قانون اساسي به لويه جرگه قانونآ واگذار شده است اين يك بحث كاملآ جداست . يعني قوه مقننه در پهلوي رسالت اساسي خود كه توليد قانون است ، تصويب بودجه سالانه دولت ، حق رآي اعتماد براي حكومت ، تعيين استقامت سياست خارجي و بعضي صلاحيت هاي مهم ديگري كه در قانون اساسي پيشبيني ميگردد ، وظايف پارلمان را سنگين تر ميسازد . و در قانون اساسي بعضي از دولت ها صلاحيت برطرف نمودن ويا ازل رئيس دولت نيز بدوش پارلمان ميباشد . و همچنان وظايف مهم و اساسي ديگر را هم پارلمان در بناي قانون اساسي يك دولت بدوش ميداشته باشد كه ذكر همه آنها باعث درازي سخن ميشود .
    به اين سبب است كه در حقوق و علوم سياسي ، پارلمان را نسبت به ديگر اركان يعني قوه اجرائيه و قوه قضائيه ، ركن مادر تلقي كرده است . زيرا پارلمان است كه راي اعتماد به حكومت ميدهد و رئيس قوه قضائيه را تعيين ميكند و به اين سبب پارلمان را به مادر تشبيه ميكنند .
    موضوع ديگريكه در سيستم مقننه قابل توجه است ، او عبارت است از طرح پيشنهاد قانون است . يعني قوه مقننه كه وظيفه قانون ساختن را دارد ، مواد خام را از كجا دريافت ميكند ويا به عباره ديگر ، كدام اشخاص و ارگانها ميتوانند كه براي پارلمان مسوده قانون را پيشنهاد نمايد .
    طرح پيشنهاد قانون در اكثر سيستم ها معمولآ از طرف اعضاي مجلسين پارلمان بطور انفرادي ويا جمعي صورت ميگيرد . و همچنان از طرف حكومت طرح پيشنهاد قانون جمعي ويا انفرادي صورت ميگيرد ، يعني پيشنهاد طرح قانون يا از نام حكومت ويا از نام هر وزارتخانه جداگانه صورت ميگيرد .
    از طرف قوه قضائيه به ارتباط مسائل مربوط به مسائل قضائي ، طرح پيشنهاد قانون به پارلمان عرضه ميگردد . و طرح پيشنهاد قانون از طرف ولايات ويا در كشور هاي فدرالي از طرف ايالات عضو فدرال همچنان به پارلمان تقديم ميگردد . اما طرح پيشنهاد قانون به ارتباط بودجه سالانه معمولآ مختص به حكومت است .
    دو ـ قوه اجرائيه :
    قوه اجرائيه يعني حكومت منحيث جزً متشكله دولت وظايف اجرائيوي را در يك دولت پيش ميبرد . و در رآس آن رئيس حكومت قرار دارد كه با تشكيل كابينه خود به رآي اعتماد پارلمان مراجعه مينمايد .
    وظيفه حكومت در قبال وظايف مهم اجرائيوي قسميكه در ابتدآ نيز يادآور شديم ، بودجه يك دولت را ترتيب نموده و به پارلمان پيشكش مينمايد و همچنان حكومت قادر است تا دست به صدور يكسلسله فرامين و ايجاد لوايح و مقررات بيازد كه در واقعيت امر حيثيت قانون را دارد . و در حالات بخصوص كه توسط قانون اساسي پيشبيني ميگردد ٫ حكومت برخي از وظايف پارلمان را بدوش ميگيرد .
    يك جزً مستقل قوه اجرائيه كه در نزد پارلمان و رئيس جمهور مسئول است عبارت از دادستاني كُل يعني به زبان وطني ما بنام سارنوالي ياد ميگردد كه رئيس آن به پيشنهاد رئيس دولت و از طرف پارلمان منظور ميگردد . و در اجراي امور محوله به نزد رئيس دولت و پارلمان كشور مسئول است . سارنوالي نهادي بسيار ارزشمند در سيستم دولت است كه وظيفه نظارت را بر عهده دارد . دادستاني مدعي العموم بوده و ميتواند از پايان تا بالا و از خورد تا كلان را در يك كشور زير نظارت داشته باشد . ولي در قانون اساسي افغانستان بطور لازم اين نهاد برجسته نگرديده است .
    سه ـ قوه قضائيه :
    قوه قضائيه ركن ديگر دولت است كه وظيفه قضاوت را بطور كُل در يك دولت و جامعه بدوش دارد . رئيس اين قوه همچنان به تآييد پارلمان تعيين ميشود .
    سيستم قضائي اكثريت كشور ها بنابر رشد سيستم قضائي و ايجابات جامعه به حد كافي وسعت داده شده است . و در پهلوي محكمه عالي قضائي كه شعاع ديد آن بيشتر منحصر به حقوق جزائي است ، انستيتوت هاي ديگر قضائي براي بررسي دعوي اقتصادي و سياسي بوجود آمده است . كه آنها عبارت اند از : (( ديوان عالي قانون اساسي )) و (( ديوان عالي منصفه )) ميباشند .
    ديوان عالي قانون اساسي بخاطر بررسي دعوي سياسي و ديوان عالي منصفه بخاطر بررسي دعوي اقتصادي ميباشند . و اين دو انستيتوت جداگانه قضائي هستند كه درچوكات قوه قضائيه يك دولت بوجود آمده و فعاليت مينمايند . ولي در سيستم قضائي افغانستان چنين نهاد هائي تا هنوز تشكيل نشده اند .
    قابل يادآوري است كه در مسوده اول قانون اساسي افغانستان كه خارج از اراده مسئولين امور ، به نشر رسيده بود ٫ موضوع ديوان عالي قانون اساسي تسويد شده بود كه بعدآ از مسوده برداشته شد و در قانون اساسي افغانستان ، بغير از سيستم سنتي قضائي ، چيز ديگر پيشبيني نگرديده است .
    البته مسائلي كه در اينجا توضيح گرديد ، اينها يك اصل هستند ولي در مسائل فرعيات دولت ها از همديگر فرق دارند و هر دولت مطابق به خصوصيات جامعه خود ، مناسبات اركان و انستيتوت هاي دولت خود را تنظيم و عيار مينمايد .
    در باره اركان سه گانه دولت بطور مختصر و اجمالي و بدون آنكه به جزئيات مسائل پرداخته شود بيان شد ، تا براي شنوندگان محترم يك تصور كُلي به ارتباط ساختار ميكانيكي دولت ايجاد شود .
    در آخر به ارتباط اين سوال يكبار ديگر عرض ميكنم كه ما بايد بخاطر تعيين درست استقامت تصور خود در باب ساختار ميكانيكي دولت ، يك اصل كُلي را در نظر بگيريم كه :
    ۱ ـ پارلمان قانون ميسازد ۲ ـ حكومت اين قانون را اجرآ ميكند . سارنوالي منحيث جزً مستقل حكومت از اجراي قانون نظارت ميكند ۳ ـ قضآ نسبت به تخطي از قانون قضاوت ميكند . و بعدآ ميتوان به جزًيات مسائل داخل گرديد .
    سوال :
    پارلمان افغانستان كه عنقريب به كار خود آغاز ميكند ، به نظر شما چه نوع يك پارلمان خواهد بود . آيا اين پارلمان ميتواند تآثيرات عيق به دگرگوني مسائل حياتي جامعه داشته باشد ؟
    تشكر !
    اولآ در خصوص نوعيت و موقعيت پارلمان افغانستان بايد گفت :
    پارلمان افغانستان كه از زمانها قبل بنام شوراي ملي ياد ميشود ، مانند پارلمانهاي معمول جهان داراي دو مجلس است . يعني مجلس اعيان يا سنا كه به اصطلاح وطني ما مشرانو جرگه گفته شده است . و مجلس نمايندگان كه ولسي جرگه نام دارد .
    وقتيكه ما شورآ ميگوييم هدف ما از همين دو مجلس است . البته هريك اين دو مجلس را جداگانه ، شورآ گفته نميتوانيم . بعضآ كه ديده ميشود ، براي ولسي جرگه شورآ اطلاق ميكنند ، اين نادرست است .
    بنابرقانون اساسي افغانستان اعضاي ولسي جرگه توسط مردم از طريق انتخابات آزاد ، عمومي ، سري و مستقيم انتخاب ميگردند .
    در اينجا لازم به تذكر است ، كسانيكه طرفدار سيستم (( رآي قابل انتقال )) بودند ، و اشتراك مستقيم احزاب را در انتخابات موًثر ميشمارند ، آن قسميكه در كشور هاي اروپاي غربي و در سيستم هاي پارلمانتريسم معمول است ، يقينآ كه اين طرز رآي گيري نسبت به سيستم (( رآي غيرقابل انتقال )) كه عملي شد ، براي بالا بردن سطح مسلكي و آگاهي اعضاي پارلمان خيلي ها موًثر است . ولي درصورت تطبيق سيستم (( رآي قابل انتقال )) ، تناقض با ماده ۸۳ قانون اساسي به ميان آمده و مستقيم بودن انتخابات را زير سوال قرار ميداد . اگر در آينده سيستم (( رآي قابل انتقال )) عملي شود ، ضرور است يا در ماده ۸۳ قانون اساسي تعديلات آورده شود ويا حداقل تعريف و تفسير روشن از مستقيم بودن انتخابات صورت گيرد .
    به هرحال سر موضوع مجلسين پارلمان صحبت ميكرديم : قسميكه گفتيم ولسي جرگه از طرف مردم مستقيم انتخاب ميشود .
    اما مشرانو جرگه كه داراي ۱۰۲ عضو ميباشد : يك ثلث توسط شورآ هاي ولايتي هر ولايت يكنفر ، ثلث ديگر توسط مجموعه شورآ هاي ولسوالي هر ولايت يكنفر و ثلث سومي از طرف رئيس جمهور انتصاب ميگردد كه تعداد آن سي و چهار نفر ميباشد .
    از آغاز جلسه بن تا امروز ، تلاش هائي بخاطر تمركز بخشيدن قدرت سياسي ، از طرف حلقات معلوم الحال تحت حمايه امريكا به خرچ داده شده است . و اينگونه تلاش ها كه متآسفانه با موفقيت همراه بوده است ، در بناي نفي مشاركت ملي و نفي نقش سازنده مردم در امور اداره دولت ، اعمار و تبارز يافته است .
    مثال هاي بارز آن ازينقرار است : ۱ ـ تحميل سيستم رياستي به شيوه امريكا كه در رآس دولت و حكومت يك شخص قرار دارد ، نفي فدراليزم و نفي پارلمانتريسم ، نفي سيستم انتخابي بودن روًساي محلي يعني والي ها و ولسوال ها ، نفي اعطاي صلاحيت تقنيني در شورآ هاي ولايتي ، نفي تفويذ صلاحيت پيشنهاد قانون در شورآ هاي ولايتي ، اينها همه تلاش هائي است كه بخاطر احياي استبداد در جامعه و احياي سيستم تك قومي در امور اداره دولت صورت گرفته است .
    به ارتباط پارلمان كشور كه يگانه نهاد نمايندگي مستقيم از مردم است ، همچنان آثار تلاش هاي انحصار طلبان قدرت براي تضعيف نقش پارلمان قويآ مشهود است كه در اينجا ميتوان از دو مثال برجسته آن يادآور شد :
    اول ـ اينكه حق انتصاب ۳۴ عضو شورآ قانونآ براي رئيس جمهور داده شده است كه اين كميت تقريبآ ده فيصد از مجموع اعضاي پارلمان را تشكيل ميدهد . درحاليكه گردانندگان امور ، لاف از ايجاد دموكراسي در جامعه ميزنند اما اين امتياز بي موجب قرون وسطي ئي را در متون قانون اساسي به مثابه وتيقه ملي كشور با زر و زور و هيله و نيرنگ تحميل كردند .
    دوم ـ صلاحيت تعديل قانون اساسي را كه معمولآ در تمام جهان ديگر يكي از وظايف پارلمان به شمار ميرود ، از جمع صلاحيت هاي پارلمان ربوده شده و به لويه جرگه سنتي غير موَثر و قرون بدويت ملحق ساخته شد .
    درحاليكه قانون اساسي كشور مملو از نواقص و تناقضات است ، پارلمان حق ندارد تا در اصلاحات قانون اساسي بپردازد . و بخاطر تعديلات ويا اصلاحات متون قانون اساسي راه و روش طولاني و طاقت فرسا پيشبيني شده است كه هر نوع تعديل را پيچيده و دشوار و تقريبآ غيرعملي ساخته است . در باره غيرعادلانه و استبدادي بودن اين امتياز براي رئيس جمهور و ربوده شدن صلاحيت برحق پارلمان كه وظيفه تعديل قانون اساسي است ، من بار ها در مقالات خود نوشته كرده ام .
    در چنين حالت پارلمان نميتواند با دست باز براي آوردن تحولات عميق در جامعه فعاليت نمايد . پارلمان فعاليت هاي خود را در آن حيطه ذيق و تنگي كه قانون اساسي كشور برايش تدارك ديده ، ميتواند به پيش ببرد . البته نتيجه آن منجر به تحولات اساسي در جامعه نخواهد شد .
    سوال :
    باوجود اين همه نواقص و كمبوداتي كه شما تذكر داديد و باوجود تلاشهاي انحصارطلبان قدرت سياسي آنطوريكه شما از آن يادآور شديد ، ما براي فعلآ همين پارلمان را داريم كه است . به نظر شما از همين پارلمان ، نماينده هاي مردم چگونه ميتوانند بگونه ئي استفاده كنند كه تا حدي خواسته مردم برآورده شود و تغييراتي هم به سود مشاركت ، عدالت و دموكراسي به ميان آيد ؟
    تتشكر
    بلي ! وقتيكه مي بينيم شارگ هاي حيات سياسي ، اقتصادي و نظامي كشور توسط خارجي ها در چهره اشخاص و حلقات دست نشانده غيرملي و متعصب ، كنترول و سمت و سو داده ميشود . و به نسبت همين تعصبات قومي ، پيش از پيش راه هاي مشاركت ملي همه مسدود شده است ، ازآن ميتوان چنين نتيجه گرفت كه : مسايل مهم و بنيادي در حيات سياسي ، اجتماعي و اقتصادي مردم و جامعه ، نه در پارلمان با اشتراك نماينده هاي مردم افغانستان ، بلكه در جاهاي ديگر با اشتراك و مشوره به اصطلاح امريكائي هاي افغان ويا به عباره ديگر افغانهاي امريكائي ، سرنوشت وطن رقم زده ميشود و نامش دموكراسي گذاشته ميشود .
    به هرحال پارلمان افغانستان بعداز سي سال وقفه و بعداز تقريبآ سي سال جنگ ها ي ويرانگر و برادركشي در كشور ، بار ديگر داخل حيات سياسي جامعه ميشود ، اينرا ميتوان يك دستآورد تلقي كرد . باوجود همه تقلبات ، ناانصافي ها و كش وگير هائيكه بخاطر تقسيمات كرسي پارلمان صورت گرفت ، اما ازينكه نماينده هاي مردم افغانستان در مهور پارلمان جمع ميشوند و بدون سلاح با همديگر صحبت ميكنند ، اين خود ميتواند يك گام به پيش بخاطر تآمين صلح در جامعه جنگ زده تلقي شود . و مردم تشنه صلح هستند و صلح را نسبت به هر چيز ديگر مقدم ميشمارند .
    حالا به نقطه حساس سوال شما ميرسيم كه گفته شده : چطور در همين حالت پارلمان ميتواند موًثر باشد .
    قسميكه گفتيم صلاحيت هاي پارلمان افغانستان توسط قانون اساسي محصور و محدود است و مسلمآ پارلمان ميتواند در حيطه همان صلاحيت هاي محصور خود مانور سياسي را انجام بدهد . بنآ بخاطر استفاده موًثر و اعظمي از پارلمان توسط نماينده هاي مردم ، مقدم برهمه ضرور است تا وكلاي مردم كه يگانه هدف و آرمان شان خدمت به مردم است ، تمام اختلافات خود را كنار گذاشته و منافع مردم را مهور تمام فعاليت هاي پارلماني قرار داده و در يك صف واحد بخاطر هدف مشترك منسجم شوند .
    درصورت پراگندگي و تفرقه در بين وكلاي مشاركت طلب ، ناممكن ويا حداقل دشوار خواهد بود كه از امتياز و صلاحيت هاي قانوني پارلمان به نفع مردم استفاده شود .
    اگر مشخص تر در باره صلاحيت هاي پارلمان و استفاده موًثر از آن صحبت كنيم ، لازم است تا در چند نقطه تآكييد صورت بگيرد :
    اول ـ نظر به فقره سوم ماده نودم ، تصويب بودجه دولت از صلاحيت پارلمان و بطور مشخص از صلاحيت ولسي جرگه است .
    طوريكه ميبينيم مليارد ها دالر از كمك هاي كشور هاي خارج داخل افغانستان شد . از يكطرف معلوم نيست كه اين همه پول ها به كجا رفت . از جانب ديگر ، يك قسمت كوچك اين پول ها كه در بازسازي اقتصادي تخصيص داده شد . او هم غيرمتوازن و غيرعادلانه در بين ولايات كار گرفته شد . يعني در بعضي ولايات ده ها مليون دالر به مصرف رسيد و بعضي ولايات اصلآ ازين بازسازي ها خبر ندارد .
    درآينده بودجه سالانه افغانستان همچنان ميتواند غيرمتوازن و غيرعادلانه به مصرف رسيده و حتي حيف و ميل شود .
    در اينجا اعضاي پارلمان ميتواند يك بودجه سالم را به تصويب رسانيده و از اجراي متوازن و عادلانه آن حكومت را مسئول بداند .
    تصويب پروگرام هاي انكشافي اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و تكنالوژيكي صلاحيت ديگريست كه بر اساس فقره دوم ماده نودم برعهده پارلمان گذاشته شده است . در اينجا نيز مردم از وكلاي خود توقع دارند تا اين پروگرام ها در سطح تمام ولايات عادلانه و متوازن تطبيق شود . درين عرصه ها وكلاي مردم بايد قوه اجرائيه را وادار به عملي نمودن سالم اين پروژه ها نمايد .
    تآييد كابينه آقاي كرزي نظر به فقره يازدهم ماده شصت و چهارم قانون اساسي ، يكي از مسئوليت هاي بزرگ ولسي جرگه است .
    قسميكه ديده ميشود كابينه رئيس جمهور كرزي در بناي تك قومي اعمار گرديده است . وسنت استبدادي كابينه سازي زمان نيم قرنه ) باباي ملت ( بار ديگر بالاي مردم به نحوه قلابي تر و جابر تر تحميل ميشود . يكتعداد افراد و اشخاصيكه شخصيت كاذب خود را با وعده هاي دروغين مردم پروري و مردم دوستي در بين اقوام خود صيقل داده و در بناي وفاداري و خدمت به قدرتمندان متعصب وارد كابينه شدند . و با دستان همين اشخاص به منافع اقوام ديگر ضربات وارد ميشود . مثلآ كسي بدون آنكه از قانون اساسي كشور دركي داشته باشد ، اقدام به مسدود كردن ديپارتمنت زبان ازبيكي ميكند . كس ديگري تحت نام جابجائي مهاجرين و بيجا شدگان ، سياست ناقلين حزب افغان نازي را در مناطق مركزي و شمالي كشور تطبيق مينمايد ويا با تفرقه اندازي در بين مردم خود تلاش ميكند كه يك حزب نوكر مشابه به خود ، براي رئيس جمهور ايجاد بكند و ده ها مثال ديگر . اين قسم پاليسي ضد مردمي را خود حلقات مقتدر و متعصب مستقيمآ نميتواند عملي سازد ، زيراكه از خشم مردم ميترسد . فلهذا با دستان همين نوكر ها پلان هاي خود را عملي مينمايند .
    بنابراين وكلاي مردم افغانستان مسئوليت بزرگ در برابر موًكلين خود دارند تا يك كابينه سالم ، فراگير و ملي بوجود آيد كه اعضاي آن از شخصيت هاي دانشمند ، مسلكي ، مردم دوست و مهمتر ازهمه كه در سطح تمام مردم افغانستان بدون درنظرگرفتن قوم ، قبيله ، منطقه ، زبان و مذهب بانديشد . و اين وكلاي منتخب مردم است كه براي بوجود آمدن يك كابينه متوازن و فراگير قومي تآثيرگذار هستند .
    و اين ولسي جرگه است كه ميتواند جلو نفوذ عناصريكه پابند به منافع مردم نيستند و مغرضانه گماشته شده اند ، بگيرد . و اين خود خدمت بس بزرگ براي مردم افغانستان است .
    تآييد تعيين رئيس و اعضاي ستره محكمه نظر به فقره دوازدهم ماده شصت و چهارم از صلاحيت ولسي جرگه به شمار ميرود .
    قوه قضائيه افغانستان منحيث يكي از اركان ثلاثه دولت ، از آغاز ايجاد حكومت انتقالي تا به امروز تحت تآثير و نفوذ بقاياي طالبان است . ويا ساده تر گفته شود : قوه قضائيه كشور بدست طالبان است .
    هموطنان ما ، امر و نهي سرچپه قرون وسطي ئي اين نهاد را بسيار شنيدند . و هرلحظه مناسب كسي را به منكر ، كسي را به مرتد و كسي را به كافر متهم و حكم صادر ميكند . و هر پديده متمايل به تمدن و ترقي و جامعه مدني از موجوديت خود تحت قلمرو قضائي كشور در حراس است و هربار عرصه را براي خود ذيقتر احساس ميكند .
    درحاليكه شعار دموكراسي ، حقوق و آزادي زن ، آزادي بيان و امثالهم گوش مردم را خراشيده و اذيت ميكند ، زير سايه چنين قوه قضائيه طالبي بسيار دشوار است كه جوانه هاي جامعه مدني رشد بكند .
    بنآ ولسي جرگه رسالت دارد تا به يك قوه قضائيه سالم و مردمي مهر تآييد بگذارد كه هم اسلام را به طور اصيل تطبيق نمايد وهم در تحت قلمرو قضائي كشور ، عناصر و پديده هاي جامعه مدني بتواند كه به رشد و تكامل خود نايل شود .
    خوب البته در اينجا چندي از صلاحيت ويا امتياز قوه مقننه را يادآور شدم كه درصورت استفاده سالم ميتواند در حيات سياسي ، اقتصادي و اجتماعي مردم تآثيرگذار باشد . و به غيراز مواردي كه فوقآ ذكر كردم ، پارلمان و بخصوص ولسي جرگه ، وظايف و صلاحيت هاي مهم و حياتي ديگري نيز دارد كه درصورت استفاده درست و منطقي ، ميتواند جامعه را در يك استقامت روشن رهنمائي بكند .
    مثلآ تصويب تعيين خطوط اساسي كشور ، تصديق معاهدات و ميثاقهاي بين المللي ، تآييد تعيين لوي سارنوال ، تآييد رئيس بانك مركزي ، تآييد رئيس امنيت ملي و بعضي ديگر .
    بار ديگر تكرارآ يادآور ميشوم كه به ثمر رسانيدن اين خواسته ها بدون يكپارچگي و تفاهم در بين وكلاي مردم غيرممكن ويا حداقل خيلي دشوار است . وكلآ با كنار گذاشتن تمام اختلافات ذات البيني و مهور قراردادن منافع عموم مردم افغانستان ، و با انسجام در صف واحد و مشترك ، ميتوانند در بهبودي اوضاع نابسامان فعلي تآثير گذار باشند .
    تشكر

    donderdag 15 november 2007

    متن مصاحبه با راديو پيام زنان

    متن مصاحبه دكتورهمت فاريابي با راديو پيام افغانستان
    بيستم دسامبر ۲۰۰۵ ميلادي
    سوال !
    قبل از همه ميخواهم در باره طرح پيشنهادي پاكستان در ارتباط با ايجاد حصار امنيتي در بين دولتين پاكستان و افغانستان نظر شما را آگاه شوم ؟
    جواب !
    تشكر فرشته جان .
    اولتر از همه سلام ها و احترامات صميمانه خود را به حضور شنوندگان محترم راديوي شما تقديم ميكنم . اميدوار هستم كه اينگونه گفتگو ها بتواند به جهات مرموز موضوع خط ديورند روشني كافي انداخته و در بيداري اذهان عامه تآثير گذار باشد .
    در اينجا ميخواهم مختصرآ به عاض برسانم كه از آغاز تنش و خصومت در بين پاكستان و افغانستان در بناي معضله خط ديورند ، حكام پاكستاني بخاطر فشار آوردن بالاي حكومات افغاني به زمانهاي مختلف تلاش كرده است كه از هر امكانات استفاده نمايد تا باعث خرابي و بربادي افغانستان شود . و متآسفانه اين تلاش هاي پاكستان ، همواره با موفقيت پيش رفته است .
    پاكستان حتي از غير انساني و وحشي ترين شيوه ها براي وارد كردن فشار سياسي و اقتصادي بالاي حكام داعيه داران پشتونستان استفاده نموده كه در نتيجه آن نه حكام افغانستان متضرر شده اند بلكه مردم افغانستان ، بار اين مشقت را بدوش كشيده اند .
    بادرنظر گرفتن شرايط و اوضاع فعلي دولتين و منطقه ، پاكستان درتلاش است تا با استفاده از موقع ، تآييد غيراختياري مقامات افغانستان را درباره خط ديورند كسب نمايد .
    شما بياد داشته باشيد كه چند ماه قبل اردوي پاكستان از چهل تا پنجاه كيلومتر داخل مرز افغانستان پيشروي كرده و در داخل خاك افغانستان تهانه زده و پسته هاي امنيتي ايجاد كردند .
    من فكر نميكنم كه پاكستان با اين عمل ماجراجويانه خود ، درحالٰكه عضو كليدي ائتلاف ضد تروريسم است ، قصد غصب اراضي افغانستان را داشته باشد . اما پاكستان قصدآ اين عمل را انجام داد تا جانب افغانستان را وادار سازد تا مقامات افغاني به پاكستان بگويند كه : پاكستان تو از سرحد خود مثلآ پنجاه كيلومتر در خاك افغانستان تجاوز كردي .
    به اينترتيب تآييد غيراختياري سرحد در بين پاكستان و افغانستان را كمايي كند .
    يكي از اهداف دوگانه طرح ايجاد حصار امنيتي همچنان همين تعيين غيراختياري سرحدات است . مسلمآ پاكستان ميخواهد كه حصار را در امتداد خط ديورند اعمار كند . و به اينترتيب درصورت عملي بودن آن خودبخود سرحدات ازهم منفصل ميگردد .
    و هدف دوم ازين طرح اينست كه پاكستان پاليسي دوپهلوي خود را در قبال مبارزه با تروريسم در نزد جهانيان بپوشاند . و دربرابر فشار امريكا و ائتلاف ضد تروريسم با چهره حق بجانب استدلال كند كه بدون بستن سرحدات دو كشور توسط حصار امنيتي ، قلع و قمع طالبان و القاعده غيرممكن است . اين نوع دام تذوير به قول معروف ويا بقول مردم ما (( يك تير و دو پاخته )) است يعني درصورت عملي شدن اين پلان ، سرحدات افغانستان و پاكستان بدون دردسر اضافي براي هميش منفصل ميگردد و درصورت غيرعملي بودن آن ، سياست دو وجهي پاكستان از انظار جامعه بين المللي پوشانيده ميشود . اينست هدف پاكستان ازين طرح .
    سوال !
    شما در مقاله خود كه در سايت هاي انترنتي بازتاب يافته است ، از اراضي از دست رفته ديگر افغانستان نيز صحبت كرديد . ممكن است براي شنوندگان راديو پيام افغانستان تشريح بفرمائيد كه چرا معاهده ديورند به يك معضله سياسي تنش با در بين پاكستان و افغانستان مبدل گرديد ؟
    جواب !
    از قرار مستندات تاريخ ، از سال ۱۸۰۳ تا ۱۸۹۳ ميلادي درمدت نود سال افغانستان پانزده بار مجبور به ازدست دادن قسمي اراضي خود شده است . ازين خط كشي ها نه تنها جغرافيه افغانستان متآثر گرديده است بلكه در اثر آن اقوام مختلف افغانستان اعم از اوزبيك ، بلوچ ، پشتون ، تاجيك و تركمن از همزبان و از همفرهنگ خود جدا شده اند .
    به اينترتيب : درنتيجه قرارداد هاي تحميلي ، ولايت خراسان درسال ۱۸۰۳ و ولايت سيستان درسال ۱۸۷۲ به فارس قاجار ملحق شد كه در اثر آن تعداد زياد مردم ما در شمالغرب كشور از هم زبان و از هم فرهنگ خود جدا شدند .
    ولايت بلوچستان درسال هاي ۱۸۵۴ و ۱۸۷۶ از بدنه خاك افغانستان جدا گرديد كه نتيجه آن منجر به جدا شدن مردم بلوچ از همديگر گرديدند .
    دراثر توافقات ۱۸۸۴ و ۱۸۸۵ ولايات شمالي مرو و پنجده به روسيه تزاري پيوست كه در نتيجه آن مردم اوزبيك و قسمت بزرگ مردم تركمن از هم زبان و از هم فرهنگ خود جدا شدند .
    در سال ۱۸۹۳ طبق معاهده ديورند ولايات جنوبي چون سوات ، باجور ، وزيرستان و بعضي مناطق ديگر به انگليس گذاشته شد كه عواقب آن متآسفانه منجر به جدايي مردم برادر پشتون از همديگر گرديدند .
    عواقب اين قراردادهاي تحميلي از جمله معاهده ديورند ، ازيكطرف منجر به تقسيم اتنيكي اقوام مختلف افغانستان گرديد و از جانب ديگر افغانستان از منابع و امكانات سرشار طبيعي محروم گرديد .
    درخور توجه اينست كه در تمام قرارداد هائيكه من درينجا متذكر شدم ، نقش تعيين كننده را انگليس درمنطقه بازي كرده است و خصوصآ دربين معاهده ديورند و دو قرارداد ديگريكه منجر به از دست رفتن ولايات شمالي مرو و پنجده شد ، ازلحاظ زماني كدام تفاوتي ديده نميشود . علاوه بر آن عقد هرسه قرارداد توسط اميرعبدالرحمن خان صورت گرفته است .
    حالا به اصل سوال شما ميرسيم كه چرا معاهده ديورند به معضله سياسي تبديل شد ؟
    من درين باره در بخشي از مقاله خود توضيحات مفصل ارايه كردم و درينجا ميخواهم خيلي كوتاه عرض كنم :
    درينجا ميتواند دو عامل وجود داشته باشد : عامل خارجي و عامل داخلي .
    عامل داخلي اينست كه چون زمامداران امور افغانستان به درازناي تاريخ دونيم قرن اخير ، همه برخاسته از همين قبايلي بودند ويا هستند كه در نتيجه معامله ننگين امير عبدالرحمن خان متضرر و دوپارچه شدند . ذهنيت حاكم قبيله گرايي و قبيله پرستي در وجود اين دولت مردان باعث گرديده است تا موضوع پشتونستان را علي الرغم غيرحقوقي بودن آن ، وسيعآ دامن زده و با استفاده از احساسات پاك مردم جنوب كشور تلاش نمودند كه اين معضله را به مثابه سمبول وطنپرستي بالاي ديگران نيز تحميل نمايند .
    دوم عامل خارجي بود كه خط ديورند را به معضله دربين دو كشور تبديل نمود . گردانندگان اين عامل عبارت بودند از هند و اتحاد شوروي سابق .
    موضوع مناقشات در بين پاكستان و افغانستان دربناي خط ديورند ازطرف اين دو كشور بنابر اغراض سياسي وسيعآ دامن زده ميشد كه البته تشريح وسيع اين موضوع خارج از بحث ما و شماست و وقت كفايت نميكند كه درين موضوع عميقتر نگاه كنيم .
    خلاصه بطور اساسي و عمده اين دو عامل بود كه مسئله معاهده ديورند را به قضيه لاينحل تبديل كرده بود .
    سوال !
    بعداز امضاي معاهده ديورند بين افغانستان و هند برتانوي ، اين معاهده درسال ۱۹۱۹ از طرف شاه امان الله تآييد ولي درسال ۱۹۴۹ در زمان حكومت شاه محمود خان توسط شورا يكطرفه ملغي اعلام گرديد .
    ميخواهم در جهات حقوقي و عملي اين پروسه براي شنوندگان روشني باندازيد ؟
    جواب !
    بلي ! امان الله خان بعداز تلاش ها و چانه زني ها با هند برتانوي ، معتقد شد كه ديگر خيري از آن حاصل نميگردد ، به غير از دردسر اضافي و بيمورد براي مردم افغانستان . طوريكه شاه امان الله نسبت به اسلاف و اخلافش با نام نيك وطن پرستي شهرت دارد ، او نخواست مردم و جامعه را گرفتار باطلاق خط ديورند نمايد . بنابرين شاه امان الله از برخورد لجوجانه گذشت و دربدل برسميت شناختن كامل استقلال افغانستان از جانب انگليس به اين خط مهر تآييد گذاشت .
    اما بعداز شكست استعمار انگليس در هند و تقسيم نيم قاره هند به دو دولت هند و پاكستان كه اين زمان مصادف با رويكار آمدن حكومت شاه محمود خان بود ، مسئله خط ديورند بالا گرفته و از طرف شوراي ملي دوره هفتم متآثر از زمامداران وقت ، تمام قرارداد ها و معاهدات دوران استعمار انگليس از جمله معاهده خط ديورند ملغي و باطل اعلام گرديد .
    استدلال آنزمان جانب افغاني اين بود كه معاهده ديورند در بين افغانستان و هند برتانوي عقد گرديده است ، چون حالا هند برتانوي وجود ندارد و قرارداد باطل است .
    نظر به استناد تاريخ ، بعداز شكست استعمار انگليس و ايجاد پاكستان ، انگليس اسرارآ تآكيد ميكرد كه تمام اختيارات و وظايف انگليس در منطقه بدوش پاكستان ميباشد .
    در موازين و تعاملات حقوق و مناسبات بين الدول چيزي بنام (( حق ميراث )) ويا حق پذيرش وجود دارد كه مطابق به آن در چنين حالات حقوق و وجايب يك دولت به دولت جاگزين و ميراث خوار آن انتقال ميآبد كه درين باره به تفصيل در بخش دوم مقاله من بيان شده است .
    تآكيد مكرر انگليس در آنوقت كه همه اختيارات و وظايف انگليس را در منطقه پاكستان بدوش ميگيرد ، اشاره به همين عرف بين الدول بود .
    در ارتباط به قرارداد روسيه تزاري نيز عين مسئله وجود دارد : قرارداد دربين افغانستان و روسيه تزاري امضا شد كه ولايت مرو و پنجده در نتيجه آن از دست رفت كه در آنوقت آسياي ميانه از جمله تركمنستان مستعمره روس بود . بعداز انقلاب اكتوبر ، روسيه تزاري ازبين رفت و دولت شورا ها جانشين آن گرديد . در آن زمان نيز تركمنستان و ديگر جمهوريت هاي آسياي ميانه دولت مستقل نبودند . اما حالا نه روسيه تزاري وجود دارد و نه هم شوروي ! بلكه تركمنستان منحيث دولت مستقل تشكيل شده و دو ولايت سابق افغانستان جزً خاك و قلمرو تركمنستان ميباشد . حالا ما نميتوانيم كه از يخن تركمنستان هم بگيريم تا مرو و پنجده مسترد شود . اگر ما سرحدات دوران استعمار را نپذيريم ، حداقل با چهار كشور همسايه كمر را به جنگ ببنديم . مقايسه اين دو موضوع خود ذهني بودن خط ديورند و ناعادلانه بودن و برخورد دوگانه را در قبال مسئله آشكارا بيان و ثابت ميسازد .
    درباره ملغي يكطرفه معاهده بايد گفت كه معاهده ويا قرارداد بين الدول به اين سادگي و يكجانبه ممكن نيست كه فسخ و ابطال گردد . يك قرارداد در بين دولتين ويا دول وقتي ميتواند يكطرفه باطل گردد كه جانب مقابل از اجراي وجيبه ويا مسئوليت بدوش گرفته سرپيچي كند يعني از اجراي شرايط قرارداد تخطي نمايد . درينصورت يكجانب قرارداد با استناد به كوتاهي جانب مقابل ميتواند قرارداد را يكطرفه فسخ نمايد .
    مهمتر از همه درصورت لزوم ، شرايط فسخ يكجانبه قرارداد در خود قرارداد پيشبيني ميگردد . درآنصورت دولت ابطال كننده با استفاده از همان مواديكه شرايط ابطال يكطرفه قرارداد پيشبيني شده است ميتواند متمسك گردد .
    بنآ ابطال يكجانبه معاهده ديورند درسال ۱۹۴۹ توسط شوراي ملي ازلحاظ حقوق و موازين بين الدول ، هيچ عواقب حقوقي را نميتواند درقبال داشته باشد . ويا به عباره ديگر اين ابطال يكطرفه اصلآ هيچ مفهومي ندارد .
    سوال !
    در فرجام راه حل اساسي اين معضله ريشه دار و پيچيده تاريخي ازنظر شما چه است و چه بايد كرد كه درين معضله نقطه پايان گذاشته شود ؟
    جواب !
    چند موضوع وجود دارد كه در اينجا خود همين ادعا ها را كاملآ ضعيف ميسازد و حتي به سرحد بطلان ميرساند . مه بطور مختصرآ اين مواضع را به حضور تان به عرض ميرسانم :
    يك ـ قسميكه تجربه تاريخي نشان ميدهد ، سرحدات دربين دولت ها در اثر جنگ ها ، شكست ها ، پيروزي ها ، ضعف و وابستگي ها مشخص و تحديد گرديده است . شما نميتوانيد در تاريخ دولت ها كشوري را دريابيد كه كه سرحد آن توسط ريفراندم ويا همه پرسي تعيين و تشخيص شده باشد . معاهده ديورند اميرعبدالرحمن خان همچنان ازين اصل مجزآ نيست و سرحدات بسياري از كشور هاي قبلآ مستعمره ، از زمان استعماري باقي مانده است .
    دو ـ دولت شاه امان الله به مثابه دولت قانوني افغانستان توسط نماينده باصلاحيت خود بار ديگر به اين معاهده مهر تآييد گذاشته است .
    سه ـ مردم آنطرف خط ديورند بعداز جدا شدن پاكستان از بدنه هند ، دو بار تصميم و اراده خود را در پيوستن به پاكستان ابراز نمودند :
    الف ـ در زمان ايجاد پاكستان به ريفراندم شركت ورزيدند و نظر الحاقيت با پاكستان را ابراز نمودند .
    ب ـ در تصويب قانون اساسي ۱۹۷۳ به مثابه وثيقه ملي كشورشان اشتراك وسيع و به نفع تصويب اظهار نظر نمودند .
    چهار ـ دولت افغانستان بعداز ايجاد پاكستان ، اين دولت را با همين حدود و صغور برسميت شناخته و سفارت اين كشور را در كابل پذيرفت و متقابلآ سفارت خود را در اسلام آباد افتتاح نمود .
    پنج ـ سازمان ملل متحد و ديگر جوامع بين المللي ، افغانستان و پاكستان را با همين حدود قلمرو سياسي و جغرافيائي برسميت ميشناسند . شما تا هنوز نقشه يي را نديده باشيد كه اراضي مورد منازعه ملحق به افغانستان ويا حداقل جدا از اراضي پاكستان ترسيم شده باشد ، يعني در تمام نقشه هاي رسمي اراضي مورد بحش به مثابه جزً خاك پاكستان ترسيم ميگردد .
    شش ـ بعداز تآسيس سازمان ملل متحد ، بخاطر جلوگيري از جنگ و تشنج و تآمين صلح پايدار در جهان و منطقه هاي جداگانه ، اصل خلل ناپذيري سرحدات موجود يكي از اصول همزيستي مسالمت آميز از طرف تمام كشور هاي عضو و از جمله پاكستان و افغانستان قبول گرديده است .
    حالا ميرسيم به جواب دقيقتر سوال شما كه چه بايد شود كه درين معضله نقطه اختتام گذاشته شود ؟
    خط ديورند يك زخم ناسور در پيكر افغانستان است . قسميكه امروز ميبينيم خط ديورند و دو طرف مرزي آن در بستر تروريسم و قاچاق مواد مخدر تبديل گرديده است . درطول تقريبآ ۶۰ سال چيزيكه افغانستان ازين ناحيه بدست آورده است تنها باخت است ، شكست است و دربدري براي مردم افغانستان است . اگر اين به اصطلاح ديماگوژي از جانب افغانستان صد سال ديگر هم ادامه يابد ، حاصل آن بغيراز بدبختي براي مردم افغانستان چيز ديگري نخواهد بود .
    مهمتر از همه اينكه افغانستان ازلحاظ حقوقي نميتواند ادعاي خود را ثابت سازد و از لحاظ توانايي سياسي ، اقتصادي و نظامي نيز افغانستان قادر نيست تا بالاي پاكستان فشار آورده و مسئله را به نفع خود فيصله نمايد .
    آنچزيكه در تمام مذاكرات مهم با پاكستاني ها جانب افغانستان تآكيد ورزيده است او عبارت از حق تعيين سرنوشت براي اين مردم بوده كه به نظر من اين موضوع در ساختار فدرالي پاكستان حل گرديده است . مردم پشتون و بلوچ عضو كامل الحقوق جامعه فدرالي پاكستان هستند و علاقمندي آنرا ندارند كه از يك جامعه نسبتآ مرفه و آرام جدا شده و در يك كشور جنگ زده ، غريب و بي مايه خود را پيوست بدهند . رهبران قبايلي بار ها به اين نقطه اشاره و تآكيد كرده اند .
    در شرايط فعلي درحاليكه پاكستان و افغانستان اعضاي كليدي ائتلاف ضد تروريسم هستند ، علاوه بر آن پاكستان و افغانستان به همديگر ضرورت حياتي دارند . يعني پاكستان ميخواهد خود را به بازار تازه تشكيل آسياي ميانه وصل نمايد و اين تنها و تنها از راه افغانستان ممكن و عملي است . و بالمقابل افغانستان محاط به خشكه ضرورت دارد تا يك بندر بحري با خط ترانزيتي در بنادر بحري داشته باشد و اين كار صرف از راه پاكستان عملي است . بنابرين ادامه خشونت و دشمني دربين دولتين به نفع هيچكدام از كشور ها نيست .
    براي حكام افغانستان به لحاظ منفعت مردم افغانستان و خلاصي آنها ازين سندروم واجب است تا از موكب احساسات پوچ و بي مفهوم قبيله پرستي پايان شوند و با چشم عينيت به موحول خود بنگرند و با اعتقاد كامل و راسخ به يك عصر جديد بدون كشمكش لجوجانه ، باب مذاكره سازنده را با جانب پاكستاني باز نموده و آنچه كه به خير مردم افغانستان است ، انجام دهند .
    لازم به تذكر است كه وجب وجب خاك افغانستان چه در شمال ، چه درجنوب ، چه در شرق و چه هم در غرب براي يك فرد وطن پرست مقدس است . و خاك هاي از دست رفته نيز درصورت امكانات استرداد آن ، افغانستان را از لحاظ نفوس و جغرافيه وسيع و نيرومند و ازلحاظ منابع سرشار طبيعي غني و ثروتمند مينمايد . ولي متآسفانه استرداد راضي از دات رفته افغانستان يك خيال باطل است . از پايان بخشيدن به باطلاق خط ديورند هيچ قومي از اقوام افغانستان متضرر نميگردد . بلكه همه مردم افغانستان ازين اقدام برنده خواهند شد .
    در درازناي كشمكش بين افغانستان و پاكستان در بناي خط ديورند ، يگانه تمايلي كه پاكستان از خود نشان داده و او اين بوده كه حاضر است تا يك راه ترانزيتي را از بندر كراچي تا افغانستان در اختيار افغانستان قرار بدهد . البته در بدل صحه گذاشتن به خط ديورند . به نظر من اين بهترين راه حل است . ازين چيز اضافه تر افغانستان نميتواند بدست بياورد و همين حالا هم همين امكانات وجود داشته باشد ، سردمداران افغانستان بايد ازين ذهني گري ها و اين قبيله گرايي ها بايد بگذرند و باب مذاكره را با پاكستان باز كنند .
    خوب ! البته موضوع خط ديورند يك بحث گسترده و درعين حال داغ و حياتي براي مردم و جامعه ما است ، بادرنظر گرفته وقتيكه شما فرشته جان لطف كرده در اختيار من قرار داديد ، همين اظهارات ممكن بود كه در چوكات اين مصاحبه گنجانيده شود . دوستانيكه به اين موضوع مهم و وطني علاقمند هستند ، ميتوانند از لابلاي مضمون نوشته شده درين باب كه در سايت هاي مختلف انترنيتي نشر شده است مستفيد شوند و اگر نظرياتي هم داشته باشند اميدوار هستم ازطريق ايميل برايم بفرستند تا از آن من نيز مستفيد شوم .
    از شما نيز تشكر ميكنم كه اراده كرديد به ارتباط يكي از مسائل مهم و حياتي كشور ما كه معضله خط ديورند است ، نظريات مرا جويا شويد . من معتقد هستم كه روشن كردن اذهان عامه درارتباط به اين موضوع تاريخي بزرگترين خدمت به وطن و جامعه است .
    بار ديگر ممنون شما

    متن مصاحبه با راديو پيام زنان

    متن مصاحبه دكتورهمت فاريابي با راديو پيام افغانستان
    بيستم دسامبر ۲۰۰۵ ميلادي
    سوال !
    قبل از همه ميخواهم در باره طرح پيشنهادي پاكستان در ارتباط با ايجاد حصار امنيتي در بين دولتين پاكستان و افغانستان نظر شما را آگاه شوم ؟
    جواب !
    تشكر فرشته جان .
    اولتر از همه سلام ها و احترامات صميمانه خود را به حضور شنوندگان محترم راديوي شما تقديم ميكنم . اميدوار هستم كه اينگونه گفتگو ها بتواند به جهات مرموز موضوع خط ديورند روشني كافي انداخته و در بيداري اذهان عامه تآثير گذار باشد .
    در اينجا ميخواهم مختصرآ به عاض برسانم كه از آغاز تنش و خصومت در بين پاكستان و افغانستان در بناي معضله خط ديورند ، حكام پاكستاني بخاطر فشار آوردن بالاي حكومات افغاني به زمانهاي مختلف تلاش كرده است كه از هر امكانات استفاده نمايد تا باعث خرابي و بربادي افغانستان شود . و متآسفانه اين تلاش هاي پاكستان ، همواره با موفقيت پيش رفته است .
    پاكستان حتي از غير انساني و وحشي ترين شيوه ها براي وارد كردن فشار سياسي و اقتصادي بالاي حكام داعيه داران پشتونستان استفاده نموده كه در نتيجه آن نه حكام افغانستان متضرر شده اند بلكه مردم افغانستان ، بار اين مشقت را بدوش كشيده اند .
    بادرنظر گرفتن شرايط و اوضاع فعلي دولتين و منطقه ، پاكستان درتلاش است تا با استفاده از موقع ، تآييد غيراختياري مقامات افغانستان را درباره خط ديورند كسب نمايد .
    شما بياد داشته باشيد كه چند ماه قبل اردوي پاكستان از چهل تا پنجاه كيلومتر داخل مرز افغانستان پيشروي كرده و در داخل خاك افغانستان تهانه زده و پسته هاي امنيتي ايجاد كردند .
    من فكر نميكنم كه پاكستان با اين عمل ماجراجويانه خود ، درحالٰكه عضو كليدي ائتلاف ضد تروريسم است ، قصد غصب اراضي افغانستان را داشته باشد . اما پاكستان قصدآ اين عمل را انجام داد تا جانب افغانستان را وادار سازد تا مقامات افغاني به پاكستان بگويند كه : پاكستان تو از سرحد خود مثلآ پنجاه كيلومتر در خاك افغانستان تجاوز كردي .
    به اينترتيب تآييد غيراختياري سرحد در بين پاكستان و افغانستان را كمايي كند .
    يكي از اهداف دوگانه طرح ايجاد حصار امنيتي همچنان همين تعيين غيراختياري سرحدات است . مسلمآ پاكستان ميخواهد كه حصار را در امتداد خط ديورند اعمار كند . و به اينترتيب درصورت عملي بودن آن خودبخود سرحدات ازهم منفصل ميگردد .
    و هدف دوم ازين طرح اينست كه پاكستان پاليسي دوپهلوي خود را در قبال مبارزه با تروريسم در نزد جهانيان بپوشاند . و دربرابر فشار امريكا و ائتلاف ضد تروريسم با چهره حق بجانب استدلال كند كه بدون بستن سرحدات دو كشور توسط حصار امنيتي ، قلع و قمع طالبان و القاعده غيرممكن است . اين نوع دام تذوير به قول معروف ويا بقول مردم ما (( يك تير و دو پاخته )) است يعني درصورت عملي شدن اين پلان ، سرحدات افغانستان و پاكستان بدون دردسر اضافي براي هميش منفصل ميگردد و درصورت غيرعملي بودن آن ، سياست دو وجهي پاكستان از انظار جامعه بين المللي پوشانيده ميشود . اينست هدف پاكستان ازين طرح .
    سوال !
    شما در مقاله خود كه در سايت هاي انترنتي بازتاب يافته است ، از اراضي از دست رفته ديگر افغانستان نيز صحبت كرديد . ممكن است براي شنوندگان راديو پيام افغانستان تشريح بفرمائيد كه چرا معاهده ديورند به يك معضله سياسي تنش با در بين پاكستان و افغانستان مبدل گرديد ؟
    جواب !
    از قرار مستندات تاريخ ، از سال ۱۸۰۳ تا ۱۸۹۳ ميلادي درمدت نود سال افغانستان پانزده بار مجبور به ازدست دادن قسمي اراضي خود شده است . ازين خط كشي ها نه تنها جغرافيه افغانستان متآثر گرديده است بلكه در اثر آن اقوام مختلف افغانستان اعم از اوزبيك ، بلوچ ، پشتون ، تاجيك و تركمن از همزبان و از همفرهنگ خود جدا شده اند .
    به اينترتيب : درنتيجه قرارداد هاي تحميلي ، ولايت خراسان درسال ۱۸۰۳ و ولايت سيستان درسال ۱۸۷۲ به فارس قاجار ملحق شد كه در اثر آن تعداد زياد مردم ما در شمالغرب كشور از هم زبان و از هم فرهنگ خود جدا شدند .
    ولايت بلوچستان درسال هاي ۱۸۵۴ و ۱۸۷۶ از بدنه خاك افغانستان جدا گرديد كه نتيجه آن منجر به جدا شدن مردم بلوچ از همديگر گرديدند .
    دراثر توافقات ۱۸۸۴ و ۱۸۸۵ ولايات شمالي مرو و پنجده به روسيه تزاري پيوست كه در نتيجه آن مردم اوزبيك و قسمت بزرگ مردم تركمن از هم زبان و از هم فرهنگ خود جدا شدند .
    در سال ۱۸۹۳ طبق معاهده ديورند ولايات جنوبي چون سوات ، باجور ، وزيرستان و بعضي مناطق ديگر به انگليس گذاشته شد كه عواقب آن متآسفانه منجر به جدايي مردم برادر پشتون از همديگر گرديدند .
    عواقب اين قراردادهاي تحميلي از جمله معاهده ديورند ، ازيكطرف منجر به تقسيم اتنيكي اقوام مختلف افغانستان گرديد و از جانب ديگر افغانستان از منابع و امكانات سرشار طبيعي محروم گرديد .
    درخور توجه اينست كه در تمام قرارداد هائيكه من درينجا متذكر شدم ، نقش تعيين كننده را انگليس درمنطقه بازي كرده است و خصوصآ دربين معاهده ديورند و دو قرارداد ديگريكه منجر به از دست رفتن ولايات شمالي مرو و پنجده شد ، ازلحاظ زماني كدام تفاوتي ديده نميشود . علاوه بر آن عقد هرسه قرارداد توسط اميرعبدالرحمن خان صورت گرفته است .
    حالا به اصل سوال شما ميرسيم كه چرا معاهده ديورند به معضله سياسي تبديل شد ؟
    من درين باره در بخشي از مقاله خود توضيحات مفصل ارايه كردم و درينجا ميخواهم خيلي كوتاه عرض كنم :
    درينجا ميتواند دو عامل وجود داشته باشد : عامل خارجي و عامل داخلي .
    عامل داخلي اينست كه چون زمامداران امور افغانستان به درازناي تاريخ دونيم قرن اخير ، همه برخاسته از همين قبايلي بودند ويا هستند كه در نتيجه معامله ننگين امير عبدالرحمن خان متضرر و دوپارچه شدند . ذهنيت حاكم قبيله گرايي و قبيله پرستي در وجود اين دولت مردان باعث گرديده است تا موضوع پشتونستان را علي الرغم غيرحقوقي بودن آن ، وسيعآ دامن زده و با استفاده از احساسات پاك مردم جنوب كشور تلاش نمودند كه اين معضله را به مثابه سمبول وطنپرستي بالاي ديگران نيز تحميل نمايند .
    دوم عامل خارجي بود كه خط ديورند را به معضله دربين دو كشور تبديل نمود . گردانندگان اين عامل عبارت بودند از هند و اتحاد شوروي سابق .
    موضوع مناقشات در بين پاكستان و افغانستان دربناي خط ديورند ازطرف اين دو كشور بنابر اغراض سياسي وسيعآ دامن زده ميشد كه البته تشريح وسيع اين موضوع خارج از بحث ما و شماست و وقت كفايت نميكند كه درين موضوع عميقتر نگاه كنيم .
    خلاصه بطور اساسي و عمده اين دو عامل بود كه مسئله معاهده ديورند را به قضيه لاينحل تبديل كرده بود .
    سوال !
    بعداز امضاي معاهده ديورند بين افغانستان و هند برتانوي ، اين معاهده درسال ۱۹۱۹ از طرف شاه امان الله تآييد ولي درسال ۱۹۴۹ در زمان حكومت شاه محمود خان توسط شورا يكطرفه ملغي اعلام گرديد .
    ميخواهم در جهات حقوقي و عملي اين پروسه براي شنوندگان روشني باندازيد ؟
    جواب !
    بلي ! امان الله خان بعداز تلاش ها و چانه زني ها با هند برتانوي ، معتقد شد كه ديگر خيري از آن حاصل نميگردد ، به غير از دردسر اضافي و بيمورد براي مردم افغانستان . طوريكه شاه امان الله نسبت به اسلاف و اخلافش با نام نيك وطن پرستي شهرت دارد ، او نخواست مردم و جامعه را گرفتار باطلاق خط ديورند نمايد . بنابرين شاه امان الله از برخورد لجوجانه گذشت و دربدل برسميت شناختن كامل استقلال افغانستان از جانب انگليس به اين خط مهر تآييد گذاشت .
    اما بعداز شكست استعمار انگليس در هند و تقسيم نيم قاره هند به دو دولت هند و پاكستان كه اين زمان مصادف با رويكار آمدن حكومت شاه محمود خان بود ، مسئله خط ديورند بالا گرفته و از طرف شوراي ملي دوره هفتم متآثر از زمامداران وقت ، تمام قرارداد ها و معاهدات دوران استعمار انگليس از جمله معاهده خط ديورند ملغي و باطل اعلام گرديد .
    استدلال آنزمان جانب افغاني اين بود كه معاهده ديورند در بين افغانستان و هند برتانوي عقد گرديده است ، چون حالا هند برتانوي وجود ندارد و قرارداد باطل است .
    نظر به استناد تاريخ ، بعداز شكست استعمار انگليس و ايجاد پاكستان ، انگليس اسرارآ تآكيد ميكرد كه تمام اختيارات و وظايف انگليس در منطقه بدوش پاكستان ميباشد .
    در موازين و تعاملات حقوق و مناسبات بين الدول چيزي بنام (( حق ميراث )) ويا حق پذيرش وجود دارد كه مطابق به آن در چنين حالات حقوق و وجايب يك دولت به دولت جاگزين و ميراث خوار آن انتقال ميآبد كه درين باره به تفصيل در بخش دوم مقاله من بيان شده است .
    تآكيد مكرر انگليس در آنوقت كه همه اختيارات و وظايف انگليس را در منطقه پاكستان بدوش ميگيرد ، اشاره به همين عرف بين الدول بود .
    در ارتباط به قرارداد روسيه تزاري نيز عين مسئله وجود دارد : قرارداد دربين افغانستان و روسيه تزاري امضا شد كه ولايت مرو و پنجده در نتيجه آن از دست رفت كه در آنوقت آسياي ميانه از جمله تركمنستان مستعمره روس بود . بعداز انقلاب اكتوبر ، روسيه تزاري ازبين رفت و دولت شورا ها جانشين آن گرديد . در آن زمان نيز تركمنستان و ديگر جمهوريت هاي آسياي ميانه دولت مستقل نبودند . اما حالا نه روسيه تزاري وجود دارد و نه هم شوروي ! بلكه تركمنستان منحيث دولت مستقل تشكيل شده و دو ولايت سابق افغانستان جزً خاك و قلمرو تركمنستان ميباشد . حالا ما نميتوانيم كه از يخن تركمنستان هم بگيريم تا مرو و پنجده مسترد شود . اگر ما سرحدات دوران استعمار را نپذيريم ، حداقل با چهار كشور همسايه كمر را به جنگ ببنديم . مقايسه اين دو موضوع خود ذهني بودن خط ديورند و ناعادلانه بودن و برخورد دوگانه را در قبال مسئله آشكارا بيان و ثابت ميسازد .
    درباره ملغي يكطرفه معاهده بايد گفت كه معاهده ويا قرارداد بين الدول به اين سادگي و يكجانبه ممكن نيست كه فسخ و ابطال گردد . يك قرارداد در بين دولتين ويا دول وقتي ميتواند يكطرفه باطل گردد كه جانب مقابل از اجراي وجيبه ويا مسئوليت بدوش گرفته سرپيچي كند يعني از اجراي شرايط قرارداد تخطي نمايد . درينصورت يكجانب قرارداد با استناد به كوتاهي جانب مقابل ميتواند قرارداد را يكطرفه فسخ نمايد .
    مهمتر از همه درصورت لزوم ، شرايط فسخ يكجانبه قرارداد در خود قرارداد پيشبيني ميگردد . درآنصورت دولت ابطال كننده با استفاده از همان مواديكه شرايط ابطال يكطرفه قرارداد پيشبيني شده است ميتواند متمسك گردد .
    بنآ ابطال يكجانبه معاهده ديورند درسال ۱۹۴۹ توسط شوراي ملي ازلحاظ حقوق و موازين بين الدول ، هيچ عواقب حقوقي را نميتواند درقبال داشته باشد . ويا به عباره ديگر اين ابطال يكطرفه اصلآ هيچ مفهومي ندارد .
    سوال !
    در فرجام راه حل اساسي اين معضله ريشه دار و پيچيده تاريخي ازنظر شما چه است و چه بايد كرد كه درين معضله نقطه پايان گذاشته شود ؟
    جواب !
    چند موضوع وجود دارد كه در اينجا خود همين ادعا ها را كاملآ ضعيف ميسازد و حتي به سرحد بطلان ميرساند . مه بطور مختصرآ اين مواضع را به حضور تان به عرض ميرسانم :
    يك ـ قسميكه تجربه تاريخي نشان ميدهد ، سرحدات دربين دولت ها در اثر جنگ ها ، شكست ها ، پيروزي ها ، ضعف و وابستگي ها مشخص و تحديد گرديده است . شما نميتوانيد در تاريخ دولت ها كشوري را دريابيد كه كه سرحد آن توسط ريفراندم ويا همه پرسي تعيين و تشخيص شده باشد . معاهده ديورند اميرعبدالرحمن خان همچنان ازين اصل مجزآ نيست و سرحدات بسياري از كشور هاي قبلآ مستعمره ، از زمان استعماري باقي مانده است .
    دو ـ دولت شاه امان الله به مثابه دولت قانوني افغانستان توسط نماينده باصلاحيت خود بار ديگر به اين معاهده مهر تآييد گذاشته است .
    سه ـ مردم آنطرف خط ديورند بعداز جدا شدن پاكستان از بدنه هند ، دو بار تصميم و اراده خود را در پيوستن به پاكستان ابراز نمودند :
    الف ـ در زمان ايجاد پاكستان به ريفراندم شركت ورزيدند و نظر الحاقيت با پاكستان را ابراز نمودند .
    ب ـ در تصويب قانون اساسي ۱۹۷۳ به مثابه وثيقه ملي كشورشان اشتراك وسيع و به نفع تصويب اظهار نظر نمودند .
    چهار ـ دولت افغانستان بعداز ايجاد پاكستان ، اين دولت را با همين حدود و صغور برسميت شناخته و سفارت اين كشور را در كابل پذيرفت و متقابلآ سفارت خود را در اسلام آباد افتتاح نمود .
    پنج ـ سازمان ملل متحد و ديگر جوامع بين المللي ، افغانستان و پاكستان را با همين حدود قلمرو سياسي و جغرافيائي برسميت ميشناسند . شما تا هنوز نقشه يي را نديده باشيد كه اراضي مورد منازعه ملحق به افغانستان ويا حداقل جدا از اراضي پاكستان ترسيم شده باشد ، يعني در تمام نقشه هاي رسمي اراضي مورد بحش به مثابه جزً خاك پاكستان ترسيم ميگردد .
    شش ـ بعداز تآسيس سازمان ملل متحد ، بخاطر جلوگيري از جنگ و تشنج و تآمين صلح پايدار در جهان و منطقه هاي جداگانه ، اصل خلل ناپذيري سرحدات موجود يكي از اصول همزيستي مسالمت آميز از طرف تمام كشور هاي عضو و از جمله پاكستان و افغانستان قبول گرديده است .
    حالا ميرسيم به جواب دقيقتر سوال شما كه چه بايد شود كه درين معضله نقطه اختتام گذاشته شود ؟
    خط ديورند يك زخم ناسور در پيكر افغانستان است . قسميكه امروز ميبينيم خط ديورند و دو طرف مرزي آن در بستر تروريسم و قاچاق مواد مخدر تبديل گرديده است . درطول تقريبآ ۶۰ سال چيزيكه افغانستان ازين ناحيه بدست آورده است تنها باخت است ، شكست است و دربدري براي مردم افغانستان است . اگر اين به اصطلاح ديماگوژي از جانب افغانستان صد سال ديگر هم ادامه يابد ، حاصل آن بغيراز بدبختي براي مردم افغانستان چيز ديگري نخواهد بود .
    مهمتر از همه اينكه افغانستان ازلحاظ حقوقي نميتواند ادعاي خود را ثابت سازد و از لحاظ توانايي سياسي ، اقتصادي و نظامي نيز افغانستان قادر نيست تا بالاي پاكستان فشار آورده و مسئله را به نفع خود فيصله نمايد .
    آنچزيكه در تمام مذاكرات مهم با پاكستاني ها جانب افغانستان تآكيد ورزيده است او عبارت از حق تعيين سرنوشت براي اين مردم بوده كه به نظر من اين موضوع در ساختار فدرالي پاكستان حل گرديده است . مردم پشتون و بلوچ عضو كامل الحقوق جامعه فدرالي پاكستان هستند و علاقمندي آنرا ندارند كه از يك جامعه نسبتآ مرفه و آرام جدا شده و در يك كشور جنگ زده ، غريب و بي مايه خود را پيوست بدهند . رهبران قبايلي بار ها به اين نقطه اشاره و تآكيد كرده اند .
    در شرايط فعلي درحاليكه پاكستان و افغانستان اعضاي كليدي ائتلاف ضد تروريسم هستند ، علاوه بر آن پاكستان و افغانستان به همديگر ضرورت حياتي دارند . يعني پاكستان ميخواهد خود را به بازار تازه تشكيل آسياي ميانه وصل نمايد و اين تنها و تنها از راه افغانستان ممكن و عملي است . و بالمقابل افغانستان محاط به خشكه ضرورت دارد تا يك بندر بحري با خط ترانزيتي در بنادر بحري داشته باشد و اين كار صرف از راه پاكستان عملي است . بنابرين ادامه خشونت و دشمني دربين دولتين به نفع هيچكدام از كشور ها نيست .
    براي حكام افغانستان به لحاظ منفعت مردم افغانستان و خلاصي آنها ازين سندروم واجب است تا از موكب احساسات پوچ و بي مفهوم قبيله پرستي پايان شوند و با چشم عينيت به موحول خود بنگرند و با اعتقاد كامل و راسخ به يك عصر جديد بدون كشمكش لجوجانه ، باب مذاكره سازنده را با جانب پاكستاني باز نموده و آنچه كه به خير مردم افغانستان است ، انجام دهند .
    لازم به تذكر است كه وجب وجب خاك افغانستان چه در شمال ، چه درجنوب ، چه در شرق و چه هم در غرب براي يك فرد وطن پرست مقدس است . و خاك هاي از دست رفته نيز درصورت امكانات استرداد آن ، افغانستان را از لحاظ نفوس و جغرافيه وسيع و نيرومند و ازلحاظ منابع سرشار طبيعي غني و ثروتمند مينمايد . ولي متآسفانه استرداد راضي از دات رفته افغانستان يك خيال باطل است . از پايان بخشيدن به باطلاق خط ديورند هيچ قومي از اقوام افغانستان متضرر نميگردد . بلكه همه مردم افغانستان ازين اقدام برنده خواهند شد .
    در درازناي كشمكش بين افغانستان و پاكستان در بناي خط ديورند ، يگانه تمايلي كه پاكستان از خود نشان داده و او اين بوده كه حاضر است تا يك راه ترانزيتي را از بندر كراچي تا افغانستان در اختيار افغانستان قرار بدهد . البته در بدل صحه گذاشتن به خط ديورند . به نظر من اين بهترين راه حل است . ازين چيز اضافه تر افغانستان نميتواند بدست بياورد و همين حالا هم همين امكانات وجود داشته باشد ، سردمداران افغانستان بايد ازين ذهني گري ها و اين قبيله گرايي ها بايد بگذرند و باب مذاكره را با پاكستان باز كنند .
    خوب ! البته موضوع خط ديورند يك بحث گسترده و درعين حال داغ و حياتي براي مردم و جامعه ما است ، بادرنظر گرفته وقتيكه شما فرشته جان لطف كرده در اختيار من قرار داديد ، همين اظهارات ممكن بود كه در چوكات اين مصاحبه گنجانيده شود . دوستانيكه به اين موضوع مهم و وطني علاقمند هستند ، ميتوانند از لابلاي مضمون نوشته شده درين باب كه در سايت هاي مختلف انترنيتي نشر شده است مستفيد شوند و اگر نظرياتي هم داشته باشند اميدوار هستم ازطريق ايميل برايم بفرستند تا از آن من نيز مستفيد شوم .
    از شما نيز تشكر ميكنم كه اراده كرديد به ارتباط يكي از مسائل مهم و حياتي كشور ما كه معضله خط ديورند است ، نظريات مرا جويا شويد . من معتقد هستم كه روشن كردن اذهان عامه درارتباط به اين موضوع تاريخي بزرگترين خدمت به وطن و جامعه است .
    بار ديگر ممنون شما

    متن صحبت در گردهمآيی حزب كنگره

    متن صحبت دكتور همت فاريابي
    در گردهمآيي حزب كنگره
    بسم الله الرحمن الرحيم
    نهم جون 2005 ميلادي
    به اجازه حاضرين محترم و دوستان عزيز !
    قبل از همه اجازه بدهيد تا منت داري عميق خود را حضور سازماندهنگان اين نشست ابراز نمايم كه از بركت آن جمعي از روشنفكران بدورهم حضور بهم رسانيده اند .
    اما بعد ! البته موضوعات مهم و حاد روز در ارتباط روند سياسي جاري در كشور ما زياد است از قبيل انتخابات پارلماني ٫ شورا هاي محلي ٫ رژيم حقوقي قوت هاي خارجي ٫ ايجاد پايگاه نظامي ٫ مشروعيت كابينه و بعضي مسائل ديگر .
    اما من ميخواهم پيرامون (( وحدت ملي )) و الزامات آن بمثابه حياتي ترين و اساسي ترين موضوع كه حل تمام پرابلم هاي متراكم جامعه بستگي با اين پديده دارد و مردم افغانستان در درازناي تاريخ در نبود اين (( كيميا بوته )) سوخته اند ٫ برداشت و عقيده خود را به خدمت شما بزرگوار ها به عرض برسانم .
    مسلماً افغانستان يك كشور كثير المليه ٫ اقوام ٫ زبان ٫ مذاهب و فرهنگ ميباشد . از نظر بعضي از محققين اتنوگرافي در كشور ما در حدود ۲۰ نژاد و بيشتر از ۳۰ زبان بشمول ديالكت ها وجود دارد .
    از همان آغاز انحصار قدرت سياسي در كشور توسط مهره هاي خانوادگي تا آخرين سردمدار محمدزائي سردار محمد داوًد تبعيض ٫ ظلم ٫ استبداد تفرقه افگني بين اقوام وغيره مظالم سياسي ٫ اجتماعي و فرهنگي به پيمانه وسيع در حق مليت هاي مظلوم روا داشته شد .
    تعدادي از مليت ها از اشتراك در حيات سياسي كشور بكُلي محروم بودند و برخي هم برحسب لزوم ديد سردمداران و سازش با روند سياسي آنزمان به رول (( دوبليار)) گماشته ميشدند .
    تقسيم امتيازات در بين قشر فوقاني مليت برادر پشتون نيز براساس تعلقيت آن به قوم و قبيله صورت ميگرفت .
    وقتيكه در باره حل مسئله ملي و زباني ٫ جايگاه اقوام در امور دولت ٫ حقوق و وجايب مساويانه براي همه مردم افغانستان صحبت ميشود ويا در استبداد دورانهاي خاندانسالاري اشاره ميگردد به هيچوجه خداي ناخواسته اشاره بطرف مليت برادر پشتون نيست . درحاليكه مردم قوم پشتون نيز عواقب ناگوار همان سياست هاي كور مهره هاي امتياز طلب قبيلوي را در پهلوي ديگر اقوام بدوش كشيده اند .
    هيچ كسي نميگويد كه در جنوب كشور سرك ها ٫ پل ها ٫ شفاخانه ها ٫ مكتب ها وغيره آباد شده و شكم مردم سير شده ٫ در شمال چنين نشده است .
    هدف از يادآوري مظالم و استبداد تاريخي عبارت از نقد سيستم دولتداري آنها است ٫ نقد برخورد آنها با اجتماع است و بالآخره نقد تبعيض و برتري جوئي آنهاست كه از عواقب آن مردم پشتون نيز متضرر شده اند .
    هنوز هم حلقات و محافلي وجود دارد كه نه بالاي ايجاد سيستم كه به خير همگان باشد فكر ميكند بلكه بخاطر ارضاي تعصب برتري جويانه قبيلوي با تيوري هاي خود ساخته و قلابي خود تلاش ميكند تا سد راه اشتراك وسيع توده ها در اداره امور دولت شود .
    امروز سيستم غير متمركز ساختن اقتدار دولتي در كشور از طرف عده كثيري از آگاهان امور پيشنهاد ميگردد كه از آن همگان مستفيد گرديده ٫ اختيارات بيشتر براي خود مردم داده ميشود ٫ استبداد مركز نسبت به ولايات از بين ميرود ٫ اداره امور اقتصادي مملكت بهتر تنظيم ميگردد ٫ دموكراسي واقعي تمثيل ميگردد و بالآخره اين يك سيستم آزموده شده در كشور هاي غير استبدادي جهان است .
    جالب توجه اينست كه در بعضي موارد برادران پشتون از سيستم غيرمتمركز بيشتر سود ميبرند زيراكه درين سيستم قبل از همه معضله تمام كوچي هاي افغانستان حل و فصل ميگردد . مسلماً نسبت به تمام مليت هاي ديگر برادران پشتون بيشتر كوچي دارند .
    ولي حلقات متعصب تلاش دارند تا انواع موانع را براي عملي كردن سيستم تقسيم قدرت بين مركز و ولايات ايجاد نمايند و هيچگونه ميكانيزم عملي تقسيم قدرت را نمي پذيرند . درحاليكه چنين تلاشها مخالف خواسته مردم ولايات جنوبي كشور نيز ميباشد .
    اگر بياد داشته باشيد بعداز ترور مرحوم حاجي قدير ۰۰۰۰۰
    حالا اگر در سطح مردم افغانستان سوا از اغواگري هاي محافل مغرض ٫ يك نظرسنجي واقعي صورت گيرد ٫ من معتقد هستم كه ۹۵ ٪ مردم طرفدار انتخابي بودن والي ها خواهند بود .
    اگر ماهيت و وظايف شورا هاي ولايتي با صلاحيت تقنيني در سطح ولايات و همچنان مزاياي حكومات محلي صادقانه براي مردم چه در شمال و چه در جنوب كشور توضيح شود ٫ شايد ۹۰ ٪ مردم خواهان يك دولت فدرالي خواهند بود .
    سياست قبيلوي انحصاري ٫ تبعيض و سركوبگري دوران متمادي ٫ كشور را از سير تكامل اقتصادي ٫ اجتماعي ٫ سياسي و فرهنگي در عقب نگه داشته نه تنها مردم ديگر مليت ها در سايه فقر و ظلمت زيستند بلكه به فقر ٫ گرسنگي و خانه بدوشي مردم عوام پشتون نيز كدام تغييراتي رونما نگرديد .
    برجاست اگر بگوئيم فقر و دربدري ما مردم افغانستان مشترك است . فقر و گرسنگي قوم و تبار را نمي شناسد .
    اكثر موارد در سخنراني ها ٫ صحبت ها و حتي در نشرات به » احياي « دموكراسي و وحدت ملي اشاره ميگردد ۰۰۰۰۰
    ازينكه از اصل مطلب دور نرفته باشيم دوباره برميگرديم به موضوع (( وحدت ملي )) !
    در دورانهاي مختلف همان قسميكه ديده شده يك برخورد جدي و سازنده در قبال حل مسئله قومي و زباني صورت نگرفته كه زمينه ساز ايجاد وحدت ملي بوده باشد ٫ بجز آنكه چند كلمه شعارمانند ويا نيايش مانند بشكل تشريفاتي در هر قانون اساسي بخاطر روپوش نمودن مظالم اجتماعي و استبداد قومي ذكر شده است ٫ بدون آنكه كوچكترين ميكانيزم عملي پيشبيني گردد . (( شورا مظهر اراده مردم است )) ۰
    وحدت ملي را نميتوان با شعار دادن ٫ با بيانيه هاي آتشين ٫ با دعا و نيايش ويا با تسجيل چند جمله در قانون اساسي ايجاد نمود . ضرب المثل مشهور عوام است كه ميگويد (( با حلوا گفتن دهن شيرين نميگردد ))
    يگانه راه ايجاد (( وحدت ملي )) عبارت است از ايجاد مشاركت سياسي است .
    مشاركت سياسي به مفهوم آن نيست كه كدام مليت چند وزير در كابينه دارد ٫ اگرچنديكه تشكيل كابينه در بناي دموكراسي و عدالت اجتماعي طوري ميباشد كه هر قوم و مليت نماينده خود را درين تشكيل نه تنها در پست هاي بيكاره و تشريفاتي ميبيند بلكه در پست هاي حساس نيز نه قوم بلكه شايستگي در نظر گرفته ميشود . به همه حال تركيب كابينه بارامتر يعني ميزان مشاركت سياسي نيست .
    سياست استخدام نوكر گوش به فرمان ازين ويا از آن قوم در كابينه از وقت (( باباي ملت )) به ميراث مانده است . اگر آنوقت بيشتر شكل تبليغاتي را داشت تا نشان داده شود كه حكومت از لحاظ قومي فراگير است ولي حالا ادامه همان پاليسي » باباي ملت « بيشتر شكل تخريباتي را بخود گرفته است .
    قسميكه عملا ديده شد حلقات معين متعصب و فرهنگ ستيز در مهور حكومت مركزي درحاليكه بتدريج انحصار قدرت را بدست ميگيرند با دستان ناپاك چنين افراد مزدور ٫ به منافع سياسي و فرهنگي قوميكه خود آنها نيز متعلق هستند دست درازي صورت ميگيرد .
    اين تيپ افراد كه با وعده هاي ميانتهي خدمت به مردم و با پوشيدن نقاب قوم دوستي شخصيت كاذب خود را صيقل ميدهند ٫ زمانيكه به كمال مزدوري رسيدند بخاطر راضي نگه داشتن حاميان خود ٫ عليه منافع قوم خود عمل ميكنند .
    كسي بدون آنكه از قانون اساسي خبري داشته باشد برخلاف آن عمل نموده ديپارتمنت زبان اوزبيكي را مسدود مينمايد و هيئت به ولايات ميفرستد تا از اطفال شش ساله بپرسد : آيا ميخواهد تا به زبان مادري درس بخواند ويا نه !؟
    كس ديگري با نفاق افگني در بين قوم تلاش ميورزد تا يك حزب مزدور مشابه بخود تشكيل داده و به خدمت باداران هيله گر خود قرار دهد و افتخار هم ميكند به اساس مشاركت قومي به نمايندگي قومش وارد كابينه شده است . اين نوع هيله گري ها به مفهوم مشاركت نيست .
    مشاركت سياسي عبارت از سيستم است كه مردم آنرا ايجاد ميكند :
    ۱ - پارلماني بودن سيستم نظام سياسي ۰۰۰۰۰ (( ضعف پارلمان ٫ پروسه تعديلات ٫ تراكم انستيتوت قدرت ٫ ريفراندم در قوانين اساسي قبلي وجود نداشت وظيفه آنرا لويه جرگه ميكرد )) .
    ۲ - تقسيم قدرت بين مركز و ولايات ۰۰۰۰۰ (( معني آن انتخابي والي ها ٫ صلاحيت تقنيني نه مشورتي ٫ در چندين قانون اساسي قبلي نيز شورا ها تسجيل شده بود )) .
    ۳ - ايجاد سيستم اداري و ارضي فدرالي ۰۰۰۰۰ (( محسنات فدرال بحث وسيع است ٫ در باره يك بام و دو هوا ٫ اولين جمهوري مطلقه )) .
    در آخر وقت شما را نگرفته برداشت و عقيده خود را نسبت چند موضوع مهم و اساسي بشكل ذيل جمعبندي مينمايم :
    ۱ - قانون اساسي افغانستان علاوه برآنكه سر تا پا با نواقصات حقوقي و تناقضات كُلي بوده جوابده شرائط عيني جامعه نيست ٫ در عين حال جائي براي دموكراسي و مشاركت سياسي وجود نداشته و هموار كننده راه بسوي استبداد و ديكتاتوري ميباشد ۰
    ۲ - انتخابات رياست جمهوري با تقلب و تخلف آشكار به انجام رسيد ۰
    ۳ - حكومت رييس جمهور كرزي نظر به قانون اساسي فاقد مشروعيت است (( درين باره مفصلا نوشته كرده بودم )) ۰
    ۴ - سيستم اداري - سياسي كه شكل گرفته است وحدت ملي را نميتواند ايجاد نمايد بلكه انقطاب هاي قومي ٫ زباني و مذهبي را وسعت خواهد بخشيد ۰
    ۵ - پارلمان آينده كشور نظر به قانون اساسي فاقد صلاحيت موًثر بوده و هيچ كاري را بخاطر تغييرات سازنده در جامعه نخواهد توانست انجام دهد ۰
    ۶ - شورا هاي ولايتي بدون صلاحيت تقنيني انعكاس دهنده اراده مردم نميباشد ۰
    ۷ - ايجاد پايگاه نظامي در افغانستان به نفع صلح و ثبات در كشور و منطقه نخواهد بود .
    ۸ - ايجاد وحدت ملي و دموكراسي رسالت خود مردم افغانستان است و هيچكس آنرا براي ما تهفه نخواهد داد ۰
    بيائيد حقوق همديگر را احترام نمائيم ٫ بيائيد همديگر را تحمل كنيم ۰ ديگر راهي براي پايه گذاري و ايجاد يك جامعه مدني وجود ندارد .
    تشكراز توجه تان

    متن صحبت به سالگرد شهيد مزاری

    متن صحبت دكتور همت فاريابي

    به دهمين سالگرد شهادت عبدالعلي مزاري
    دوازدهم مارچ 2005 ميلادي
    بسم الله الرحمن الرحيم
    اولتر از همه اجازه بدهيد تا منت داري عميق و خالصانه خود را به حضور سازماندهندگان اين روز با وقار كه بخاطر بزرگداشت از روز شهادت استاد شهيد عبالعلي مزاري اين مبارز راه حق و آزادي برگزار شده است ، نسبت دعوتيكه از من صورت گرفت ابراز نموده و درود بي پايان بروح و روان اين مرد تاريخ و علمبردار استبداد شكن شهيد كبير عبدالعلي مزاري بفرستم .
    مزاري شهيد كه الگوي مبارزه عليه نابرابري سياسي و اجتماعي دهه اخير قرن بيستم در تاريخ معاصر افغانستان ميباشد در نتيجه يك توطئه پنهان ازطرف طالبان عهد شكن و روبا صفت بتاريخ بيست ويكم ماه حوت 1373 هجري شمسي يكجا با يارانش فجيعانه و ناجوانمردانه به شهادت رسيده و به صف قهرمانان تاريخ پيوست ، او يك هزاره بود .
    طالبان هيله گر و پيمان شكن كه جرئت و توان روبرويي رزمي مردانه وار را با هزاره ها برهبري استاد شهيد مزاري نداشت و از فرط حريصي غصب قدرت در سدد تكوين پلان مكاره گي همچون روباي بزدل برامد و استاد مزاري را با يارانش به مذاكره فرا خوانده و جنايت دور از عقلانيت و انسانيت را به اجرا درآورد . همچنانيكه با گذشت چندسال مسعود شهيد طعمه دسيسه اين نابكاران تاريخ گرديد . حمله انتهاري ناكام به جان عبدالرشيد دوستم بروز عيد سعيد اضحي در شهر شبرغان ، سوّ قصد عليه حامد كرزي در قندهار و جنوبي ادامه همان سياست شيطاني است كه ريشه هاي عميق آنرا ميتوان در صفحات سياه تك قدرتي ها و امتياز خواهي هاي قومي و قبيلوي تاريخ سراغ نمود .
    همانطوريكه تاريخ گواهي ميدهد استبداد و سركوبگري ها عليه مليت هزاره بخاطر غرور ، شهامت و نافرماني اش از سلاطين جبار و سيستم هاي ناعادلانه سياسي و اجتماعي در بيش از صد سال برميگردد .
    دوران امير عبدالرحمن منحيث آغازگر بيداد و نسل كشي عليه مردم هزاره يكي از صفحات ننگين تاريخ كشور ميباشد كه از ترسيم فجايع آن دوره قلم را آر ميآيد .
    مقاومت بي باكانه مردم هزاره عليه امارت منفور امير عبدالرحمن كه متآسفانه زمزمه هايي در احياي چنين سيستم از گوشه و كنار بگوش ميرسد ، بنام شورش هزاره جات 1269 _ 1270 هجري شمسي درقلب تاريخ ثبت گرديده است .
    باوجود آنكه شرح واقعي حوادث تاريخي بدست گماشتگان مهره هاي انحصارطلبان قدرت سياسي تحريف گرديده است ولي بنابر وسعت ابعاد استبداد ازيكطرف ، شهامت و مردانگي هزاره ها از جانب ديگر باعث گرديده تا حقايق مهوري در تاريخ محسوس و مشهود باشد .
    درينجا تذكار نمونه چند از جهالت امير و شهامت مردم هزاره كه از (( حقيقت التواريخ )) اقتباس گرديده بيمورد نخواهد بود :
    علماي ملت تفريق مصلح و مفسد نكرده همه هزاره ها را تكفير كردند ..... اينها ديگر خود را كشته و مال و عيال خود را تاراج شده پنداشته تن به مرگ نهادند و تمرد آغاز كردند البته تا پاي مرگ سر به خط فرمان نخواهند نهاد . مامورين نظامي امير كه در غزني بودند به عده يي از سركردگان هزاره كاغذي به اين شرح نوشتند ـ بيعت پادشاه ما را قبول كنيد و جنگ را موقوف بداريد ..... چون هزاره ها به قوت خود مغرور بودند مكتوبي به امضاي بيست نفر به جواب نامه امير نوشتند ـ اگر شما به استظهار امير جسماني خود مغروريد ، ما به استظهار امير روحاني خود مغرورتر ميباشيم ..... به جهت خوبي و سلامتي خودتان به شما صلاح ميدهيم كه بايد از ما دوري بجوئيد . (( صفحه 249 حقيقت التواريخ ))
    امير عبدالرحمن به هزاره جات اعلاميه تبليغاتي منتشر ساخت كه متن آن ازين قرار بود : با مردم هزاره عداوت نداشته و ندارم اگر ميداشتم يكنفر آنها را در افغانستان نميگذاشتم .
    درجاي ديگر امير تشنه به خون هزاره ميگويد : ..... وجود ايشان را از مملكت نيست و نابود ميكردند ..... من نيت دارم تا اراضي و املاك هزاره ها را به افغانان دراني بدهم . مسلمآ درين اعلاميه تبليغاتي و گفتار امير نيات اصلي و ناپاك امير نهفته است .
    درباره عمومي بودن قيامهاي مردم سلحشور هزاره و اتفاق عمل شان چنين آمده است : محمد حسين خان حاكم هزاره جات مخالف امير شد ..... نه تنها هزاره هاي تازه تابع شده قيام نمودند بلكه هزاره هاي سرخ سنگ كه بطرف شمال غزنين سكونت داشت اغوا نمودند و آتش شورش در تمام ولايات هرجا كه هزاره بود مشتعل گرديد حتي محبوسين هزاره كه در كابل بادند و ملازمين دولتي و مستخدمين شخصي امير فرار نموده با شورشيان يكجا شدند ، حتي اهالي ده افشار و هزاره هاي قلعه جات اطراف كابل با مخالفين ملحق شدند ..... قيام مردم تركمن و پارسا و شيخ علي ، دهراود و هزاره هاي دههله ارغنداب برپا شد . و هكذا مير يزدانبخش بهسودي ، مردم جغري بهسود و سه قوم جاغوري پشي ، شيرداغ و قلندر ، نايب يوسف علي از قوم هيچه هزاره و مردم مسكه جاغوري قيام كردند .
    بقول كاتب هزاره در ماه شوال 1309 هجري قمري به تعداد يكصد هزار نفر لشكر ملكي و چهل فوج پياده و سواره عسكري نظامي در هزاره جات مشغول نبرد عليه هزاره ها بودند . (( صفحه 249 حقيقت التواريخ ))
    در بيست و چهار شوال 1309 قاضي قلات ملا عبدالصمد در مورد اسراي هزاره ها از امير هدايت خواست و امير هدايت داد كه مردان محبوس را به قتل برسان ، دختران زنان و پسران برده و كنيز باشند . ملاي مذكور 101 نفر مرد هزاره را بقتل رساند .
    درين وقت فيض الله خان دفعه دار كه جهت جمع آوري ماليات با سه صد تن سواره نظام به هزاره دهراود رفته بود ند كه در علاقه گيزاب او را با سه صد تن سواره نظامش هزاره ها دستگير كردند اما به وساطت بزرگ قوم سيد شمس الدين كه از سادات هزاره بود از كشتن رهايي يافتند . (( صفحه 251 حقيقت التواريخ ))
    اين دو برخورد متفاوت از جانب امير و از جانب هزاره ها كه امير آنها را اشرار ناميده بود نشان ميدهد كه روش اشرار را خود امير در پيش گرفته بود .
    امير بخاطر راندن هزاره ها از ملك آبايي شان ويا حداقل مهار ساختن آنها از روش سركوبگري و نسل كشي تا تكفير هزاره ها توسط مسلمان نمايان كاسه ليس درباري و ملايان انگليسي كار گرفته است .
    ملا فيض محمد كاتب هزاره درين مورد چنين مينويسد : چون آتش جنگ هزاره ها به غايت ملتهب گرديد و شراره اش پيشي گرفت ، هواخواهان دولت را كار شگفتي روي داد . درين وقت مير احمد شاه خان فتواي تكفير هزاره ها را صادر كرد و بعينيه اين عبارات و كلمات را رقم كرده به مهر پادشاهي رسانيد و در اطراف و اكناف ولايات انتشار داد كه متن آنها ازين قرار بود : چون كفر اشرار هزاره ، دايه ، فولاد ، زوالي و سلطان احمد و ارزگاني و غيره به جايي رسيده است كه بر جميع غازيان و مسلمانان حكم كفر كرده اند . سركار اعلي در قلع و قمع بنياد اين بيدينان كه اثري از ايشان درآن محال و خلال و جبال نماند و املاك شان دربين اقوام غلجايي و دراني تقسيم شود . چنين سرشته و تجويز فرموده اند كه سپاه نصرت پناه نظامي و اولسي از هر سمت و جانب مملكت خداداد افغانستان آنچنان در خاك طوايف باغيه هزاره جات جمع شوند كه نفري ازآن طوايف گمراهان جان به سلامت نبرند و رها نشوند زيراكه اغواي آن طايفه كفار اشرار هم مليتيست و قتل و تاراج آنها لازم است . (( صفحه 250 حقيقت التواريخ ))
    اين فتوايي است كه خود گوياي حقايق وحشتناك تاريخ ميباشد و از چنين فتوا ها در وقت ضعف نظامي امير عبدالرحمن عليه هزاره ها توسط ملا هاي امير زياد صادر شده است .
    موضوع مختصر فوقآ ذكر شده دو ويا سه موردي است كه بطور نمونه اظهار گرديد كه بيانگر قهرماني ها و شهامت مردم هزاره و فجايع امير عبدالرحمن عليه اين مردم است و به ارتباط ابعاد وسيع اين اعمال كتابهاي بيشمار تحرير شده است .
    اگر از تذكار دور دوم استبداد توسط هاشم خام جلاد بخصوص عليه مليت هزاره بخاطر جلوگيري از تطويل كلام گذشت نماييم ، دور سوم استبداد عليه مليت ها بطور عموم و مليت هزاره بطور اخص همانا دوران وحشت طالبان ميباشد كه با گذشت بيش از صد سال بار ديگر فتواي تكفير هزاره ها از طرف عمال طالبان بي فرهنگ زمزمه گرديده نه تنها رهبر محبوب القلوب مردم هزاره عبدالعلي مزاري در اثر دسيسه پنهان و ناجوانمردانه بقتل رسيد بلكه اين اوباشان تاريخ قامت بودا را كه نمايانگر تاريخ چندين هزار ساله اين مردم با فرهنگ تاريخي است به زمين فرو ريختند .
    حالا سوال درينجاست كه آيا متانت در راه حق طلبي يك قوم ويا يك مليت را با ترور ، دسيسه و سبوتاژ ميتوان جلو آنرا گرفته و مهار نمود ؟ !
    همانطوريكه فوقآ تفسير گرديد در تاريخ سياه و تاريك اين دوره هاي نامبرده ، مردم مليت هزاره كه يكي از وارثين برحق اين مرز و بوم بوده چندين بار به ادوار مختلف مورد تاخت و تاز و نسل كشي اوباشان تاريخ قرار گرفته نه تنها سران آنها ترور گرديده و تلاش بخاطر نابودي فرهنگ شان صورت گرفته است بلكه فرد فرد از مردم هزاره با اسير شدن به دست دشمن زير تيغ هزاره ستيزان جان باخته اند . اما اين نسل كشي ها و وحشي گري ها برعليه مردم هزاره نه تنها موجوديت آنها را نتوانست خنثي نمايد بلكه برعكس مردم قهرمان هزاره از نسلي به نسلي آبديده تر ، قاطع تر و مصمم تر گرديده و همت والاي ازخودگذري آنها در هجوم نخست طالبان در مزارشريف تبارز نمود و بالآخره آنها توانستند در برابر استبداد قدعلم نموده و با صداي رسا بگويند نه !!
    ما نيز وارث مساوي الحقوق اين سرزمين هستيم و ديگر استبداد را نخواهيم پذيرفت .
    شرح واقعيت هاي تاريخي دوصد ساله ، جمع حوادث دونيم دهه اخير جنگ و دگرگوني ها در سطح ملي و بين المللي و تآثيرات آن بالاي مناسبات سياسي ، اجتماعي ، نظامي و فرهنگي در روند ملت سازي ، بازنگري به واقعيت هاي موجود جامعه ، ايجاد و پي ريزي پلاتفرم واحد و مشترك سياسي آينده وطن مخروبه ، مليت هاي زير استبداد و منزوي از شراكت در قدرت سياسي و دولتي كشور آبايي شان افغانستان آخرالامر از خواب غفلت طولاني كه در نتيجه روش هاي مكر و حيله ، خشن و استبداد و مدداح گري هاي سياسي انحصار طلبان قدرت و مستبدين زمان فرو رفته بودند ، بيدار شده اند و ديگر نميخواهند بارننگين استبداد را متحمل شده زير چكمه هاي آهنين مهره هاي عظمت طلب قبيله سالار به شيوه قبيلوي قرون وسطي يي زيست نمايند .
    حالا زمان آن فرا رسيده است تا قدرت سياسي در كشور به شكل عادلانه در بين اقوام و مليت هاي مختلف ساكن افغانستان از قرار شعاع وجودي شان با ايجاد و تطبيق يك ميكانيزم سياسي علمي و عملي دموكراتيك و قابل قبول براي همگان تقسيم گرديده و راه ايجاد ملت و مدنيت براي اولين باز در تاريخ موجوديت افغانستان باز گردد تا باشد كه مليت ها و اقوام باهم برادر كشور با ايجاد جامعه عادلانه و انساني باب حيات خوشبختانه را گشوده و در رديف جوامع متمدن قرار گيرد .
    مشاركت ملي كه اساس دموكراسي را در يك جامعه كثيرالمليت تشكيل ميدهد با راه و روشي كه بعداز جلسه بن تا به امروز در پيش گرفته شده است تآمين نميگردد .
    قانون اساسي جديد افغانستان كه در لويه جرگه بالاي نمايندگان مردم تحميل گرديد فاقد ميكانيزم تقسيم عادلانه قدرت و همچنان فاقد توانايي تنظيم عادلانه امور سياسي و اجتماعي بوده و با واقعيت هاي جامعه سازگار نيست .
    مشاركت سياسي به مفهوم درنظر گرفتن تركيب قومي در كابينه نيست بلكه مشاركت ملي قبل ازهمه تقسيم قدرت ويا صلاحيت هاي سياسي و دولتي در بين مركز و ولايات بوده و سهيم ساختن مردم در تعيين روّساي محلي دولتي چون والي ها ، شاروال ها و ولسوال ها بوده و اعطاي صلاحيت تقنيني در شورا هاي ولايتي ميباشد . نبايد از صلاحيت بيشتر ولايات در هراس بود زيراكه تمام حركات سياسي و حقوقي در ولايات تحت شعاع و كنترول قانون اساسي مركزي بوده و هيچ عمل خلاف ويا خارج از چوكات قانون اساسي قوي مركزي صورت گرفته نميتواند . اين يك بحثي است وسيع كه درين صحبت كوتاه نميتوان مسايل را با جزّيات آن تشريح كرد . بايد به اين امر معتقد بود كه بدون تقسيم عادلانه قدرت سياسي دربين مليت هاي مختلف وحدت واقعي ملي كه در نبود اين كيميا بوته همگان سوخته اند بوجود نخواهد آمد و پلان ستراتيژيكي ملت سازي نقش برآب خواهد شد .
    در آخر سخن ، فراخوان من از تمام مليت ها بخصوص از مليت هزاره كه بيشتراز همه بار استبداد را بدوش كشيده است و تآثيرات فراوان در چگونگي سياست گذاري آينده كشور دارد اينست كه متآسفانه احياي دوباره استبداد در جامعه دردمند ما سايه افگنده است و اين خطر ايجاب ميكند تا علمبرداران ضد استبداد از تمام اقوام و مليت هاي افغانستان صفوف خود را هرچه فشرده تر و آگاهي سياسي خود را در باره رسيدن به حقوق حقه شهروندي خويش متعالي تر نموده و گامهاي موّثر را بخاطر مهو بازرويده هاي استبداد بردارند تا باشد كه اين وطن براي پشتون ، تاجيك ، هزاره ، اوزبيك وغيره اقوام و مليت هاي ساكن به مهد آرامش ، صلح و خوشبختي مبدل گردد .
    درود به روان پاك استاد شهيد عبدالعلي مزاري
    تشكر از توجه تان
     
  • بازگشت به صفحه اصلی